سکوتم فریادی است که گوش فلک را کر می کند

و اشکهایم دریایی است که غرق خواهدکرد هر انچه در مسیرش باشد

اخر از حس تنهایی خواهم مرد

روزی که دستانش را رها کردم باور نداشتم ر وزی

دوباره دستانش عادتم خواهد شد

ولی این بار او دستانش را رها کرد

این بارمن شاهد رفتنش هستم

سکوت ازار دهنده اش را ببین

دیگر حتی نمیتوانم از چشمانش بخوانم

عذاب بدتر از این چه خواهد بود

چه میتوانم بگویم

من که زمانی راندم

حالا باید بمانم و با دل زخمی تر از همیشه ام

چه سخت است بی زخم مردن

نمیدانم چه جرمی کردم و تاوان چه چیز را میدهم

دیگر چرا حکم ابد

خلاصی میخواهم حتی با مرگ

به این پست چند ستاره میدهید ؟ رای بدید
[کل: 0 میانگین: 0]
موضوع: حرف های دل
  • 16 مارس 2011
مطالب مشابه
دیدگاه بگذارید 0