این دو یکی نیست … اشتباه نشود !!!

عشق همان دوست داشتن نیست .

عشق رویائی است و دوست داشتن دنیائی .

دوست داشتن با عشق مقایسه نمی شود که اگر بشود از بین خواهد رفت .

عشق خلقت خداست و دوست داشتن خلقت عقل و دل انسان …

عشق همچون خدا یکی است و برای هر انسان می تواند به تعداد انسانهای دیگر باشد .

جدائی برای عشق مرگ است در حالی که دوست داشتن می تواند برای مصلحت دیگری

جدائی را تصمیم بگیرد .

عشق روحانی است ولی دوست داشتن جسمانی جسم میمیرد ولی روح جاودانه است .

کسی نمی تواند عشق را کنترل کند چرا که در عشق عقلی نیست .

عشق را معنی کردن گناه است چرا که در لغات ناچیز زبان نمی گنجد .

معنی کردن آن برابر با محدود کردن آن است ولی دوست داشتن محتاج معنی کردن آن است .

دوست داشتن با دل انسان است ولی عشق با جان …. عشق غرور را از انسان می زداید

ولی دوست داشتن با غرور رشد می کند .

عشق از نظر خدا پاک است و دوست داشتن از نظر انسان … خدا عشق است و انسان

دوست داشتن … بدرستی که خدا برتر از انسان است

  • 20 آوریل 2011
ادامه مطلب

دور دنیا هم که چرخیده باشی

باز دور خودت چرخیده ای

راه دوری نخواهی رفت

حتی در خواب های آب رفته ات

که تیک تیک بیداری مدام

تهدیدشان می کند

می گویند دنیا کوچک شده است

و استوا در آینده ای نزدیک

همسایه ی خونگرم قطب خواهد شد

نه همسفر خوش باور

دنیا هرگز کوچک نمی شود

ما کوچک شده ایم

آنقدر کوچک که دیگر

هیچ گم کرده ای نداریم

دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا

کسی ما را گم کرده است

و دارد در به در دنبالمان می گردد

کسی که زنگ در را

همیشه بعد از هجرت ما

به صدا در خواهد آورد

  • 20 آوریل 2011
ادامه مطلب

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان ‌صفت باشم

من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم

من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم

چرا که من یک انسانم و این ‌ها صفات انسانى است

و تو هم به یاد داشته باش

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام

تو را دیگرى باید برایت بسازد و

تو هم به یاد داشته باش

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است

تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم و من هم

می‌توانى از من متنفر باشى بى ‌هیچ دلیلى و من هم

چرا که ما هر دو انسانیم

این جهان مملو از انسان‌ هاست

پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم

قضاوت و صدور حکم  بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است

دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتا رقیبى

من قابل ستایشم و تو هم

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آن‌ هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان با نقابى متفاوت

اما همگى جایزالخطا

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى

و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است

  • 20 آوریل 2011
ادامه مطلب

9fjb8fjaq432ucgy5yql - از چه بنویسم ؟

از چه بنویسم ؟
امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند ، مانده ام که از چه بنویسم …
از آنهایی که دیروز با من بودند و امروز رفته اند یا از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی …
از چه بنویسم ؟ از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است ؟
از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان ؟ از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد ؟
باز چه بنویسم ؟
از چتری که هرگز زیر آن نه ایستادم یا از حرفهایی که هرگز به زبان نیاوردم ؟
من عاشق خیابانی هستم که قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم ، من دلبسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را روی آن حک کنیم …
اگر قرار باشد بنویسم …
باید در همه سطرهای دفترم حضور داشته باشی ، نفس های تو می تواند برگ برگ دفترم را از پائیز پاک کند ، من بیقرار حرفهای ناب توام …

  • 20 آوریل 2011
ادامه مطلب