زندگی … هوس نیست… اول فقط میشناختمت … یک روز باهات حرف زدم ، بعدا فقط یک دوست بودی ، یک کم گذشت ، بهترین دوستم شدی … همه حرفهام رو بهت میگفتم ، خوشحالی و ناراحتی همدیگر رو میدونستیم ، نصیحتم میکردی و دلداریم میدادی ، یا اینکه با خوشحالی من سهیم میشدی . زمان گذشت … کم کم به هم نزدیکتر شدیم ، از همه زندگی هم با خبر شدیم ، خوب و بدش مهم نبود … اینکه هردومون یکی رو داشتیم باهاش درد دل کنیم قشنگ بود . بازم گذشت … گذشت … گذشت … هر روز برام عزیزتر میشدی ، هر از گاهی ناخود آگاه دلم بدجوری تنگت میشد … به روی خودم نمیاوردم ، میگفتم : اینم میگذره … نگذشت … یک روز بهم گفتی که دل تو هم تنگه … گفتی که خیلی دلت تنگه ، گفتی که دوستم داری ، منم دوستت داشتم … سکوت کردم … هیچی نگفتم … میترسیدم ! از چی ؟ خودم هم نمیدونستم ، باز هم گذشت … دیدم بدون تو خیلی سخت شده ، بهت گفتم … بهت گفتم که همه چیز من هستی ، بهت گفتم چقدر دلم تنگه ، بهت گفتم که چقدر برای بودن باهات بی صبرم ، میترسیدم … یرسیدی چرا ؟ نمیدونستم … گفتی که ترس نداره ، باورم نمیشد … عاشق شده بودم ! اینقدر این کلمه رو توی کتابها و شعرها و گفته ها به سلاخه کشیدن که دیگه باورم نمیشد عشق وجود داشته باشه . فکر میکردم هوسی بیش نیست … نمیدونستم چه جوری فرار کنم ، کجا برم ، به کی بگم ، به خودت گفتم … گفتی که هست ، عشق هنوز هست ، هوس نیست ! دلم آروم شد … خیلی آروم شد ، تازه فهمیدم که دنیا چقدر قشنگه ، تازه فهمیدم که تا شقایق هست ، زندگی باید کرد … تازه فهمیدم که عاشق شدم و امید وصال قدرت هر کاری رو بهم داد ، هر کاری … آره ، عشق است و با امید رسیدن بهش ، کوه رو از جا میشه کند . چه حال و هوای عجیبی است … توی آینه لبخندی به خودم زدم و گفتم : هوس نیست ، عشق است و چقدر قشنگه …
فکر نکن از یادم رفتــــــی همــــــــــــــــیشه به یادتــــم …
foqolade bod…..afrin
daghighan mesle dastane mane vali akharesh fahmidam faghat khodam asheghesh bodam
vaghan ghashang bod vali fahmidam ke faghat khodam asheghesh bodam onam mano ba koli ghose tanha gozasht
خیلییییییی قشنگ بود عزیزم.