58419858955623727931 - در آن شبی که ...

در آن شبی که برای همیشه می رفتی

در آن شب پیوند . . . .

طنین خنده ی من سقف خانه را برداشت

کدام ترس تو را این چنین عجولانه به دام

بسته ی تسلیم تن فرو غلتاند؟!

و خنده ها نه مقطع که آبشاری بود و خنده؟!

خنده نه ، قهقاه گریه واری بود

که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند . . .

و من به آن کسی که از انهدام درختان باغ

می آمد سلام کردم . . . . .

سلام مضطربم در هوا معلق ماند و . . .

چشمهای مرا در زلال اشک نشاند . .

(مرحوم حمید مصدق )

به این پست چند ستاره میدهید ؟ رای بدید
[کل: 0 میانگین: 0]
  • 1 می 2011
مطالب مشابه
دیدگاه بگذارید 0