نمی دانم چرا بی دلیل بغض کرده ام

نمی دانم چرا مدام دلم گریه می خواهد

نمی دانم چرا بیخودی دستهام را

زیر بغل میزنم و

طول و عرض این هال عریض را

قدم رو می روم…

اصلا مهم نیست که

دیگر دوستم نداری

اصلا مهم نیست که

دیگر سراغی از من نمی گیری

اصلا مهم نیست که

داری فراموشی را یادم می دهی…

فقط نمی دانم

نمی دانم

چرا اینقدر درهم و برهم شده روزگارم

چرا اینقدر پریشان و آشفته شده لحظاتم….؟؟؟
.
.
.
.

به این پست چند ستاره میدهید ؟ رای بدید
[کل: 0 میانگین: 0]
موضوع: حرف های دل
  • 12 آگوست 2011
مطالب مشابه
دیدگاه بگذارید 0