مثله اتاق… زیر شیروانی پر از… خاطره ی بارانم… کدام واژه…؟؟؟ .میفهمد.. برایت… .چقدر دلتنگم …نه تو و نه هیچ چیز دیگر…!!!می خواهم ببرم از همه ی خاطرات …می خواهم رها شوم…می خواهم اسوده بمیرم…اما…اما…اماااااا...خاطرات تو شده بخشی از وجودم …و بی شک در گورم نیز من را رها نمی کنند…ل ع ن ت به من .!!!!!
بی تو من چیستم؟ ابر اندوه… بی تو برگ پاییزم در پنجه ی باد بی تو اشکم… دردم… آهم… آشیان برده ز یاد مرغ درمانده به شب گمراهم بی تو خاکستر سردم خاموش… نتپد دیگر در سینه ی من دل با شوق… نه مرا بر لب بانگ شادی نه خروش… با تو چون سرو استوارم از باد … همچو قاصدکان رقصانم…شاد با تو خورشید،نورش را می تاباند تا آن سوی تاریکی ها با تو آن غنچه ی سرمست… آن آواز خوش بلبلکان می شوم. آری بی تو هیچ و با تو من،من می شوم. دوستت دارم با همه وجودم
آن روزها…
زمان تحصیل در دانشگاه پسری در دانشکده ما بود خوش هیکل،زیبا رو با چشمان آبی!
آن روز افسوس چشمانش را میخوردم!
ای کاش چشمان من نیز رنگی بود..
تا در نگاه آنکس که برایم مهم بود من نیز به حساب می آمدم!
… این روزها…
پسری را می بینم خوش ذات،تنها و پاک با چهره ای معمولی!
امروز به نگاه او حسادت می کنم!
ای کاش نگاهم رنگی بود..
تا آنکس که برایش مهم بودم را به حساب می آوردم!