ای آبی
کی می آیی
کرانه دلم ابریست
اینجا خورشید یکبار طلوع می کند
و هزاران بار غروب
در حوض قدیمی خانه
ماهی قرمز کوچک
بی صدا گریه می کرد
و کسی اشکهایش را نمی فهمید
ای آبی
کی می آیی
گلهای یاس در دستان من
سر انگشتان تو را می جویند
برای عطر افشانی
من تمام دیروز را
با صدای زخمیم
جنگیدم
صدایم تو را در درونم فریاد می کرد
ای آبی
کی می آیی
فصلهای کوچ یکی بعد دیگری
و هر فصل زخم تازه ای بر پیکر من
می هراسم از دیر آمدنت
آنقدر که
هیچ نمانده باشد
از این تن زخمی
برای همراهی
به این پست چند ستاره میدهید ؟ رای بدید
[کل: 0 میانگین: 0]
موضوع:
متن عاشقانه