asheganeh55 - مرد خوب…

مرد خوب…
باید لا اقل یک قصه آرام بلد باشد…
برای وقتهایی که عشقش بیقراره و نمیخواد از بی قراریهاش حرف بزنه…
برای وقتهای که عشقش لج کنه…
بهانه میگیره
بغض میکنه…
قهر میکنه…
برای وقتهایی که عشقش بچه میشه…

به این پست چند ستاره میدهید ؟ رای بدید
[کل: 0 میانگین: 0]
موضوع: متن عاشقانه
  • 6 فوریه 2013
مطالب مشابه
دیدگاه بگذارید 2

  • آواتار کاربر <a href='http://www,mohamadhanan.blogfa.com' rel='external nofollow ugc' class='url'>محمدوحنان</a>
    محمدوحنانمهمان
    2013-02-06

    سلام وبلاگ قشنگی داری خوشحال میشیم بهمون سربزنی .اگه دوس داشتی تبادل لینک کنیم.

    پاسخ
  • آواتار کاربر erfan
    erfanمهمان
    2013-02-07

    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم// ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
    رحم کن بر من مسکین و رس به فریادم //تا به پای در عاصف نرسد فریادم
    یار بیگانه نشوم تا نبرم از خویشم//غم اغیار مخور تا نکنی نوشادم
    آری بود نشانه ام رنگین کمان مقدس // می بالم به خود زاین نشانه مقدس
    زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم//ز سختی کارش منم کله ی سوراخ دارش منم
    میگیرم به آن مردی که زن بودم // گاه خورمش و گاه می فشارنش ز دردگاهم
    آخ آخوم به هوا رفت زین زمانه // هیچ مرودت نکرد زین شبانه
    حال نوبت من گردید زین هم آغوشی // خواهم سپوختش همچون سگی حشری
    ایستادم بر بالینش شهوت آلود و راست کرده//گفتمش خواهی شد پاره با این زبان بسته
    گفتا ای دوست کن با من مدارا//گفتم تلافی کنم رندی همچون خدا
    گفتمش آرامش نیش این اژدها در دروازه ات//حاجت دگر ندارد بلکه اقتضای طبیعی اش این است
    گفتا گر طغیان کنی خواهم گریخت//گفتم مگر گذارم بگریزی زین آلت
    نرم سرش را هی میفشاراندیم و میفشاراندیم//سرش را آهنین همچون ذلفقار علی کردیم
    میان هسته هایم اژدر ات را بکردی//مرا به خویشتن عاشق تر بکردی
    زمان عودتت بر سوی خانه//بپریدی بر روی اژدرم بی بهانه
    سرعتش را افزون کردی و افسون//دگر نه ترسی و هراسی درون چشمان
    روده ها بگسسته شد از همدیگر//مرگ بد باصد فضیحت ای پدر
    میخواهی دریای بی کران شوم// تو که هر دریا خواستی سد شوم
    که شنا کردی بر آب بنده//که چنگولک گرفت بر پشتم چهار چنگونه
    از ذکر باقیء نطفه می چکید// ران و زانویش گشته آلوده پدید
    چو بودی تشنه و بی حال و خسته//زه آب من کردی تو مزه مزه
    بکامت آب من خوش طعم آمد// به کام و بر لبت چون قند آمد
    در شرار شهوت خر بی قرار//میل شهوت کردیم دل را کور
    گذر کردیم از تفخیذ و حد آن//دگیر کم است صد تازیان
    کارما خارج شد از گذاشتن لای باسن//ما نبودیم بی دین و کافر و محصن
    بودیم ما دو لواط کننده//گشت حکم ما پرتاپ از کوه
    گشتیم چو قوم لوط به جرم//پس گفتا باران سنگی فرستادم
    وَاعْلَمْ حُرْمَهَ الدُّبُرِ اعْظَمُ مِنْ حُرْمَهِ الْفَرْجِ// اهْلَکَ امَّهً بِحُرْمَهِ الدُّبُرِ و یُهْلِکْ بِحُرْمَهِ الْفَرْجِ
    گوید رضا که بود کارمان به از زنا//تو مرو در دهان اژدها
    گوید سعدیا این سخن ز من برتر//(این منم بر سرخاک تو که خاک بر سرم)

    پاسخ