تنها صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد

وجودت را میخواهم تا گرمای آغوشم باشد

دستهایت را میخواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد

و تنها خنده هایت را میخواهم تا مرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد

آری تنها تو را میخواهم …

  • 10 نوامبر 2011
ادامه مطلب

1314088135 IMG 6711 - حصار آسمان!

جز خنده های دختر دردانه ام بهار
سالهاست باغ و بهاری ندیده ام
وز بوته های خشک لب پشت بامها
جز زهر خند تلخ
کاری ندیده ام
بر لوح غم گرفته این آسمان پیر

جز ابر تیره نقش و نگاری ندیده ام
در این غبار خانه دود آفرین دریغ
من رنگ لاله و چمن از یاد برده ام

در شهر زشت ما
اینجا که فکر کوته و دیواره بلند
فکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما

 من سالهای سال
    در حسرت شنیدن یک نغمه نشاط
  در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز
 
یک چشمه یک درخت
   یک باغ پر شکوفه یک آسمان صاف
 در دود و خاک و آجر و آهن دویده ام

تنها نه من که دختر شیرین زبان من
   از من حکایت گل و صحرا شنیده است
            پرواز شاد چلچله ها را ندیده است

خود گرچه چون پرستو پرواز کرده است


اما از این اتاق به ایوان پریده است


  • 25 اکتبر 2011
ادامه مطلب

●••▪· پاییز را دوست دارم ●••▪·
پاییز را دوست دارم…
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم

  • 7 اکتبر 2011
ادامه مطلب

sohrab sepehri50 50 230x300 - وصف زندگی

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری

  • 23 سپتامبر 2011
ادامه مطلب

عاشق شدن آسان است، اما ادامه آن هنر است.
نمی توان جلوی پیری را گرفت، اما میتوان روح جوانی داشت
عمر سالهای گذشته نیستسالهایی است که از آن زندگی کردی
عشق زندگی نمی چرخاند اما انگیزه ای است برای زندگی
بزرگترین لذت زندگی داشتن دوست صمیمی است
و چه زیباست که ببینیم کسی میخندد و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای

  • 14 سپتامبر 2011
ادامه مطلب