●••▪· پاییز را دوست دارم ●••▪·
پاییز را دوست دارم…
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم

فال روزانه – Daily Omen – شگفت زده خواهید شد

عکس نوشته اسم محمد,عکس پروفایل محمد

عکس نوشته اسم زهرا ، عکس پروفایل Zahra

عکس نوشته اسم رضا , عکس پروفایل اسم رضا

عکس نوشته اسم حسین,عکس پروفایل حسین

دانلود رمان دو نیمه ات برای من | اندروید ، PDF ، آیفون و جاوا

دانلود رمان داماد اجاره ای | اندروید ، PDF ، آیفون و جاوا

50 عکس برتر پروفایل عاشقانه ایرانی 1400
دوباره سکوت
دوباره تنهایی
دوباره من ویک دنیا خاطره دوباره تنها شده ام دوباره دلم تنگ است
به اندازه غم یک گل پژمرده
به اندازه سوز تب یک دشت باران نخورده
به اندازه اندوه یک مرغ در قفس
دوباره صورتم نم اشگ را حس کرد
دوباره باران را به انتظار نشسته ام
دوباره درد رابه مداوا نشسته ام
دوباره دلشوره به دل نهفته ام
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم
دوباره دلم هوای تو را کرده
به گورستان
تلاشی گنگ دارد نم نم باران
نمی دانم که چیزی زیر انگشتان سردش می شود بیدار
و پا در پچ پچش با خاک
خبر می آورد از سرگذشتی تیره و غمناک
به گورستان
کلاف درهمی وا می شوذ با کوشش باران
و بوی خاک در پیراهن جان می دود چون عطر
و خواب خفتگان خاک می بخشد به دل سامان
درون پرده اشکی که از چشمم نمی افتاد
تو را در اشک می دیدم
نه باران
نه یاران
نه حتی مردمانی را که روی جنگل انبوه خاموشان
نهال دیگری را حرس می کردند
تو را می دیدم ای گلبرگ
که می آیی و می ریزد شکوه مرگ
چه غوغا می کند گونه های تازه ات باران
به گورستان
هنوز کابوس رفتنت را
بیدار نشده ام
با وجود این همه زمان !
هنوز کابوس رفتنت را
بیدار نشده ام
با وجود این همه زمان !
صدای سکوتت می آید
از لای نسیم
که بی خیال ، چشمهایم را می بَرد
می بَرد تا ناکجای هزار کجای نامعلوم !
و آنجا رهایم می کُند
بی نشان …
امشب تنهایم
و اندوه شب ، آزرده ام می کند …
دیگر از خیالت خسته ام !
و سهم من
از تمام تو
واژه ای جوهری است از نامت
که ذهن سپید کاغذ را
لک می کند
سیاه !
و حسرتی می نهد بر دلم
سخت
سنگین !
و فقط خدا می داند که
جای خالیت را هیچ ستاره ای پر نمی کند…
بیا و ببین که چقدر
بی رحم شده ام این روزها!
تمام شعرهایم را می سوزانم
پنجره ها را می بندم
با خیالت می جنگم
و دیگر نم نم باران عاشقم نمی کند
رنگ آبی زیبا نیست
و از همه بدتر اینکه
دوستت ندارم !
باز هم دروغی کبود…
خنده ام می گیرد!!!
از همه خسته ام
خسته از همه
بیش از همه از خویش
هنوز هم
یادت ویرانم می کند
و آوار
می شود بر لحظه هایم
و هیچ دستی
یاور آبادانیم نیست
هیچگاه نبوده !
خویشتن را از یاد برده ام
ودر این غروب غریب ،
گریه امانم را بریده
لعنت بر من که دوستت دارم هنوز
لعنت بر تو که دوستم نداشتی هرگز!
و امشب باز
بی تواشکهای این آواره ی همیشه تنها
در باریکترین کوچه های صبرش
سرریز می شوند
آسان
بچه گانه
وتنها…
و این است
تقدیر بدون تو…!!!