واژه ی غریبی است
واژه ای است که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام
که چه سخت است انتظار
هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من !
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو ، نمی دانم؟
شاید که روزی بخوانند بر تو ، عشق مرا
می دانم روزی خواهی آمد ، می دانم
گریان نمی مانم ، خندانم
برای ورودت ای عشق
وقتی به یادت می افتم ، به یاد خاطراتت
نامه هایت را مرور می کنم ، یک بار … نه … بلکه صدها بار
وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد
و اشک شوق بر گونه هایم روانه می شوند
تنها می گویم همیشه در قلب منی !!!
می دانم که باز خواهی گشت … می دانم
به یاد لحظات خوش انتظار و تنهایی
به یاد او و تقدیم به او …