عاقبت باید رفت

عاقبت باید گفت

با لبی شاد و دلی غرفه به خون

که خداحافظ تو . . .

گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شکست

گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست

باید از کوی تو رفت

دانم از داغ دلم بی خبری

و ندانی که کدام جام شکست

که کدام رشته گسست

گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی

عاقبت باید رفت

عاقبت باید گفت

با لبی شاد و دلی غرقه به خون

که خداحافظ تو . . .

  • 1 سپتامبر 2011
ادامه مطلب

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== -   یاد کن از من که دیگرنیستم...

بعد از من اگر روزی

بغض گلویت را فشرد

پای احساست اگر بر سنگ خورد

یا اگر یک روز دستان تو هم

گرمی دست کسی را در میان خود ندید

وندر آن هنگام تلخ

که فضای سینه ات جز آه آتشناک

چیزی را نمی داد گذر

یادی از این عاشق افسرده کن

بعد از من اگر زین کوچه ها یار تنهایی گذشت

در نگاه او اگر برق نیاز بود و پایش پینه بود

یادی از این خسته دلمرده کن

روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ

یا گل پژمرده ای دیدی به خاک

بلبل افسرده ای دیدی به شاخ

یادی از این شاعر دل مرده کن

گر شبی تنها شدی در خلوتی یافتی از بهر گریه مهلتی

لیک اشکی گونه ات را تر نکرد


درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد

روزگاری بعد از این گر تو هم عاشق شدی

                              یاد کن از من که دیگرنیستم…

 

  • 27 آگوست 2011
ادامه مطلب

داستانی از عشق

روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند
خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس…….هر کدام به روش خویش می زیستند .تا اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق می شوید.
تمام احساسها با دستپاچگی قایقهای خود را از انبارهای خانه های خود بیرون آوردند وتعمیرش کردند.همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شدوهوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار قایقها شدندوپارو زنان جزیره را ترک کردند.
در این میان عشق هم سوار قایقش بود اما به هنگام دور شدن از جزیره متوجه حیوانات جزیره شد که همگی به کنار جزیره آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودندو نمی گذاشتند که او سوار بر قایقش شود….
عشق به سرعت برگشت و قایقش را به همه حیوانات و وحشت زندانی شده سپرد.
آنها همگی سوار شدند و دیگر جائی برای عشق نماند.!!!!!!!!!
قایق رفت و عشق تنها در جزیره ماند. جزیره هر لحظه بیشتر به زیر آب میرفت و عشق تا زیر گردن در آب فرو رفته بود.
او نمی ترسید زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود. فریاد زد و از همه احساسها کمک خواست.
اول کسی جوابش را نداد. در همان نزدیکی قایق ثروتمندی را دید و گفت:ثروتمندی عزیز به من کمک کن.
ثروتمندی گفت: متاسفم قایقم پر از پول و شمش و طلاست و جائی برای تو نیست.
عشق رو به (غرور) کرد وگفت: مرا نجات می دهی؟
غرور پاسخ داد: هرگز تو خیسی و مرا خیس میکنی.
عشق رو به غم کرد و گفت: ای دوست عزیز مرا نجات بده
اما غم گفت: متاسفم دوست خوبم من به قدری غمگینم که یارای کمک به تو را ندارم بلکه خودم احتیاج به کمک دارم.
در این حین خوشگذرانی وبیکاری از کنار عشق گذشتند ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست.
از دور شهوت را دید و به او گفت: آیا به من کمک میکنی؟ شهوت پاسخ داد البته که نه!!!!!
سالها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری یادت هست همیشه مرا تحقیر می کردی همه می گفتند تو از من برتری ، از مرگت خوشحال خواهم شد
عشق که نمی توانست نا امید باشد رو به سوی خداوند کردو گفت :خدایا مرا نجات بده
ناگهان صدائی از دور به گوشش رسید که فریاد می زد نگران نباش تو را نجات خواهم داد.
عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بیهوش شد.
پس از به هوش آمدن خود را در قایق دانائی یافت
آفتاب در آسمان پدیدارمی شد و دریا آرامتر شده بود. جزیره داشت آرام آرام از زیر هجوم آب بیرون می آمد
و تمام احساسها امتحانشان را پس داده بودند
عشق برخواست به دانائی سلام کرد واز او تشکر کرد
دانائی پاسخ سلامش را داد وگفت: من شجاعتش را نداشتم که به نجات تو بیایم شجاعت هم که قایقش از من دور بود نمی توانست برای نجات تو بیاید
تعجب می کنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات حیوانات و وحشت رفتی؟
همیشه میدانستم درون تو نیروئی هست که در هیچ کدام از ما نیست. تو لایق فرماندهی تمام احساسها هستی.
عشق تشکر کرد و گفت: باید بقیه را هم پیدا کنیم و به سمت جزیره برویم ولی قبل از رفتن می خواهم بدانم که چه کسی مرا نجات داد؟؟
دانائی گفت که او زمان بود.
عشق با تعجب گفت: زمان؟؟!!!!!
دانائی لبخندی زد وپاسخ داد: بله چون این فقط زمان است که می تواند بزرگی و ارزش عشق را درک کند.

 


تو می سوزی تا عشق بیاموزی………دکتر علی شریعتی

  • 12 آگوست 2011
ادامه مطلب

pic31 - ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

دیشب باز توی خوابم باز تورو دیدم

صدات زدم تو رفتی از خواب پریدم

کاش می شد بخوابم و صبح باشی تو کنارم

ولی اینا همش خیاله تورو ندارم

فقط به من بگو چرا ؟؟

مگه دوسم نداشتی؟؟ من که کاری نکردم !!

چرا تنهام گذاشتی؟؟

فقط به من بگو چرا ؟؟

چرا میای پس تو خوابم؟؟

هنوز باورم نمی شه !!

که تو نیستی کنارم!!

می شینیم فکر می کنم هر روز 2باره و 2باره

جوابی ندارم رفتنت واسم سواله

ماکه مشکلی نداشتیم حتی واسه یه بارم

همیشه می گفتی هیچ وقت تنهات نمی ذارم

فقط به من بگو چرا ؟؟

مگه دوسم نداشتی؟؟ من که کاری نکردم !!

چرا تنهام گذاشتی؟؟

فقط به من بگو چرا ؟؟

چرا میای پس تو خوابم؟؟

هنوز باورم نمی شه !!

که تو نیستی کنارم!!

نمی دونم چرا رفتی حتما خوبه واست

ولی من دارم میمیرم واسه یه بوسه بازم

حس می کنم شب و روزا همش جای خالیتو

نمی خوام بسوزونم عکسای یادگاریتو

ولی حالا دیگه بی تو من فقط می تونم ببارم

دیگه همه اینو خوب می دونن که من تمومه کارم

کاش می شد بمیرم برم زودتر اون دنیا بشینم

تا شاید یه روز تو اون دنیا من تورو ببینم

دارم دیوونه می شم از تکرار این سوال

فکر برگشتنت شده برام یه آرزوی محال

دلم می خواد اون روزا بشه برات بمیرم

تا اینکه زنده باشم ولی تورو نبینم

فقط به من بگو چرا؟؟؟؟!!!!!

 

رفتی و تنهام گذاشتی

توی قلبم پا گذاشتی تو که گفتی من می مونم

چرا رفتی و نموندی حالا که تنهای تنهام

واسه دله خودم می نویسم می نویسم تو کجایی

کی میایی کی میایی تو که رفتی من اینجا تنهام

دیگه طاقتی ندارم دیگه سخته بی تو موندن

بی تو هیچ معنای نداره

  • 8 آگوست 2011
ادامه مطلب

emam zaman - اس ام اس مخصوص تبریک نیمه شعبان و تولد امام زمان(عج)

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره

و المستشهدین بین یدیه  . . .

.

.

.

ای منتظران گنج نهان می آید /  آرامش جان عاشقان می آید

بر بام سحر طلایه داران ظهور /  گفتند که صاحب الزمان می آید  . . .

میلاد آقا امام زمان بر همگان مبارک

.

.

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - اس ام اس مخصوص تبریک نیمه شعبان و تولد امام زمان(عج)

  • 15 جولای 2011
ادامه مطلب