gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان نادر شاه افشار

میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند . نادر شاه افشار

سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار

تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . نادر شاه افشار 

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

 

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی(عبید زاکانی)

 9b3705180b94cdfe5e95390025c89bf6 - عبید زاکانی

عربی با پنج انگشت میخورد
او را گفتند:چرا چنین میخوری
گفت:اگر به سه انگشت لقمه گیرم ،دیگر انگشتانم را خشم آید عبید زاکانی

مردی را که دعوای پیغمبری می کرد نزد معتصم آوردند
معتصم گفت:شهادت میدهم تو پیغمبر احمق هستی
گفت:آری،از آنکه بر قوم شما مبعوث شده ام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد.عبید زاکانی

  بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

فرانسوا ولتر(فرانسوا ماری آروئه) نویسنده،شاعر و فیلسوف فرانسوی

 voltaire - سخنان فرانسوا ولتر

گل را می توان زیر پا له کرد، ولی بوی عطر آنرا نمی توان در فضا کُشت. فرانسوا ولتر

نیش های چند مگس هرگز اسب چابک را از تاختن باز نمی دارد. فرانسوا ولتر

آن که امید دارد هر چهار فصل سال بهار باشد، نه خود را می شناسد، نه طبیعت را و نه زندگی را. فرانسوا ولتر

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی (داستان نویس روسی)

452px Dostoevsky - سخنان داستایوسکی

از جمع صدها خرگوش هرگز یک اسب به وجود نخواهد آمد و از گردآوری صدها نکته سؤظن هیچ‌گاه دلیل قاطعی به دست نمی‌آید.داستایوسکی

اگر خدایی وجود نداشته باشد، آن‌وقت هرکاری مجاز است.داستایوسکی

ما مرده به دنیا می‌آییم. مدت‌هاست که دیگر نسل‌های ما از پشت پدران و از رحم مادرانی زنده به دنیا نیامده‌اند…دانستن این معنا حتی برای‌مان دلچسب است، لذت می‌‌بریم که چنین هستیم؛ ما ساختگی و تصنعی هستیم و دائما نیز بر این تصنعی‌بودن افزوده می‌شود. مدت‌هاست که به آن خو کرده‌ایم. به گمانم به زودی بر آن خواهیم شد تا ترتیبی بدهیم که به صورت اندیشه محض متولد شویم. داستایوسکی

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه>کوچه گذشتم.
همه تن چشم شدم خیره به دنبال توگشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم.
شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم , گل یاد تو درخشید,
باغ صد خاطره خندید,
عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم,
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم,
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو , همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت,
من , همه محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام,
بخت , خندان و , زمان رام.
خوشهء ماه فرو ریخته در آب,
شاخه ها دست برآورده به مهتاب.
شب و صحرا و گل و سنگ,
همه , دل داده به آواز شباهنگ. یادم آمد تو به من گفتی: ((از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب , آیینهء عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است,
باش فردا , که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی , چندی از این شهر , سفر کن!)) با تو گفتم: ((حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم,
نتوانم!)) روز اول که دل من به تمنّای تو پر زد,
چون کبوتر بر لب بام تو نشستم.
تو به من سنگ زدی , من نرمیدم , نه گسستم.
باز گفتم که تو صیّادی و من آهوی دشتم,
تا به دام تو در افتادم , همه جا گشتم و گشتم,
حذر از عشق ندانم,
سفر از پیش تو هرگز نتوانم , نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت.
مرغ حق , نالهء تلخی زد و بگریخت…
اشک در چشم تو لرزید,
ماه بر عشق تو خندید.
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم,
پای در دامن اندوه کشیدم,
نگسستم , نرمیدم… رفت در ظلمت غم , آن شب و شبهای دگر هم,
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم,
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم…!
بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم…!

  • 11 می 2011
ادامه مطلب