مهم نیست که چه می خواهید بکنید، مهم این است که در این لحظه چه می کنید. ناپلئون هیل

 نادان ها پیوسته از گذشته لاف می زنند، خردمندان در اندیشه حال بوده و دیوانگان، سخن آینده را به زبان می آورند. ناپلئون هیل

 شکست از آن کسانی است که بی‌تفاوت اجازه می‌دهند ذهنیت شکست در آنها نفوذ کند. ناپلئون هیل

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

 

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی(عبید زاکانی)

 9b3705180b94cdfe5e95390025c89bf6 - عبید زاکانی

عربی با پنج انگشت میخورد
او را گفتند:چرا چنین میخوری
گفت:اگر به سه انگشت لقمه گیرم ،دیگر انگشتانم را خشم آید عبید زاکانی

مردی را که دعوای پیغمبری می کرد نزد معتصم آوردند
معتصم گفت:شهادت میدهم تو پیغمبر احمق هستی
گفت:آری،از آنکه بر قوم شما مبعوث شده ام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد.عبید زاکانی

  بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

ریاضیدان و فیلسوف یونانی

 image007 - سخنان فیثاغورث

هرگز قبل از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده. فیثاغورث

آدمی را امتحان به کردار باید کرد نه به گفتار ،چه بیشتر مردم زشت کردار و نیکو گفتارند.فیثاغورث

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

21jkwt0pc1z9yfbc7drb - معجزه احساس

تو معجعزه ی احساسی…

در موج به هم خوردن بی حضوری من

در میان امواج شرجی سرنوشتم…

تو فریادی…

من صدای بغض ضربان سکوت دردیار نا آشنای شب

من شب نشین با ستاره ها به دور از هیاهو

ایوان مملو از نا امیدی های تکراری

هر روزه چشم به راه نشسته ام نازنین…

در فارغ غریبانه تو انگار نگاهم در میان احساسم در هم شکست

و من…

در برابر شوق این فرات کهنه ایستاده ام

تا دریابم تو را …

در میان ازدهام بغض ها وگلایه های تکراری

تو ای معجزه ی احساس من…

بی تو فانوسی از لبخند های خاموشم در کنج غربت ویرانه این روزگار نامعلوم در همه ی وجودم قصه ی تاریکی ست…

در حجم سنگین نبودنت انگار کسی میمیرد و هیچ کس نمی ماند

با این اوصاف…

در این ارتفاع لبالب نا امیدی…

در جایی که فصل سقوط دستانم است…

برگرد..

  • 27 آگوست 2011
ادامه مطلب

 

58125504186374607065 - باران عشق من

باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشوم
هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار است
تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی
قلبم…. قلبم …. قلبم… تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت
چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت … تنها خیره شده است به آن سو!
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،
ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!
لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!
دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین …. قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم
این قطره های باران بود یا اشکهایم
خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم
خدیا چرا میلرزد پاهایم
خدایا چرا نمیشوند حرفهایم….
آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است
این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد…

  • 13 ژوئن 2011
ادامه مطلب