40265749638253235415 - دل تنگی....

عشق همیشه نافرجام است برای درخت ها !
به آسمان هم که برسند به همدیگر نمی رسند ؛ تبر ها مگر کاری کنند !

دل تنگم!
دل تنگِ خیلی چیزها

دل تنگ این همه دل تنگی ها
چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!
دل تنگم
دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی
دل تنگ این همه نبودن ها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست
دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست
و تمام هست هایی که نیست!
حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!
دل تنگ تر نیز خواهم شد
می رسد روزی که بگویم:
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!

  • 22 سپتامبر 2012
ادامه مطلب

63925770866173573875 - جملات زیبا  و عارفانه

خندیدن خوب است , قهقهه عالی است, گریستن آدم را آرام می کند, اما…لعنت بر بغض….

او در شعرش از برهنگی گفت

برهنگی منجر به رابطه می شود

رابطه معمولا نا مشروع است

رابطه نا مشروع حرام است

شعر او را سنگسار کنید… 😐

اگر روزی تهدیدت کردنددان در برابرت ناتوانند
اگر روزی خیانت دیدی.بدان قیمتت بالاست
اگر روزی ترکت کردند.بدان با تو بودن لیاقت می خواهد

آرزو دارم:خورشید، رهایت نکند
غم، صدایت نکند
ظلمت شام، سیاهت نکند
و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست حضرت دوست جدایت نکند…

هستن کسانی که آرزوی زمین خوردن ما را دارند,
و ما همچنان با انگشت شصتمان پذیرای آنان هستیم..!

پرچم دهه شصتیا بالاست که میگم….

صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است و
صبوری در راه خدا، ایمان است.

زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنن…
از نفست ارام می گیرند و به امیدت زنده هستند.
و با یادت خاطره می سازند.
نمیدانم در زندگیت بهترین چگونه معنا میشود …. من همان بهترین را برایت آرزومندم….

این دست هم
حکم
حکم تو
فقط بازی با دلم را
تمام کن …..!

دلت قصه نمی خواهد؟؟
سه تار از درد دل های تو میگوید
سه تار در انتظار توست
یکی بود .
یکی بد جوری نبود…….

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از ان خارج میشد
به من گفت:نرو که بن بسته!
گوش نکردم ، رفتم
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم . . .

گاه در تک تک ذرات وجودم….
نبودنت را حس میکنم….. نبودنی که مردن را آرزو میکند….
نبودنی که دنیا را برایم بی ارزش که نه, غیر قابل تحمل می کند…..
کاش میتوانستم بدی هایت را به دل بگیرم ….
کاش میتوانستم متنفر باشم….

گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

مرا اینگونه باور کن
کمی خسته کمی تنها
کمی مغرور کمی بی کس ٬
کمی گستاخ
کمی سرخوش
کمی………
نمیدانم
……….
کمی باور کردنم سخته

شب را دوستـــ ــ ـ دارم …!

چرا که در تاریکـــ ـی ..

چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!

و هر لحظــــــــ ـه ..

این امیـــــ ـد ..

در درونــــــ ــم ریشه می زند …

که آمده ای ..

ولی من ندیده ام!

تقدیم به همه دوستای عزیزم…

  • 22 فوریه 2012
ادامه مطلب

02 - آن روزها...

آن روزها…
زمان تحصیل در دانشگاه پسری در دانشکده ما بود خوش هیکل،زیبا رو با چشمان آبی!
آن روز افسوس چشمانش را میخوردم!
ای کاش چشمان من نیز رنگی بود..
تا در نگاه آنکس که برایم مهم بود من نیز به حساب می آمدم!
… این روزها…
پسری را می بینم خوش ذات،تنها و پاک با چهره ای معمولی!
امروز به نگاه او حسادت می کنم!
ای کاش نگاهم رنگی بود..
تا آنکس که برایش مهم بودم را به حساب می آوردم!

  • 19 دسامبر 2011
ادامه مطلب

1676465 zqt3m 7287 - بی وفا، رفتی؟

حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟
میگذاشتی  من نیز حرفهایم را برایت بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،
حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم
چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،
چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غم
چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست …
به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت …
فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ، همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید…
این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ، حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم…
نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ، ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ، لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست …
تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ، با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ….
حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ، کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ، اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را…
حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟
صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی …
گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی….

نویسنده :» مهدی لقمانی

  • 6 نوامبر 2011
ادامه مطلب