فال روزانه – Daily Omen – شگفت زده خواهید شد
عکس نوشته اسم محمد,عکس پروفایل محمد
عکس نوشته اسم زهرا ، عکس پروفایل Zahra
عکس نوشته اسم رضا , عکس پروفایل اسم رضا
عکس نوشته اسم حسین,عکس پروفایل حسین
دانلود رمان دو نیمه ات برای من | اندروید ، PDF ، آیفون و جاوا
دانلود رمان داماد اجاره ای | اندروید ، PDF ، آیفون و جاوا
50 عکس برتر پروفایل عاشقانه ایرانی 1400
فرانسوا ولتر(فرانسوا ماری آروئه) نویسنده،شاعر و فیلسوف فرانسوی
گل را می توان زیر پا له کرد، ولی بوی عطر آنرا نمی توان در فضا کُشت. فرانسوا ولتر
نیش های چند مگس هرگز اسب چابک را از تاختن باز نمی دارد. فرانسوا ولتر
آن که امید دارد هر چهار فصل سال بهار باشد، نه خود را می شناسد، نه طبیعت را و نه زندگی را. فرانسوا ولتر
بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب
تا الان هرگز نتونستم بفهمم احساسم نسبت به شب چیه! هم عاشقشم! هم بیزار! عاشقشم! ، چون سیاهه! ساکته! بی صداست! محزونه! صادقه! یک رنگه! و همۀ این ها رو مادرم هم بود!( زلف و چشمای سیاهش! چهرۀ محزون، صادق، بی رنگ و ریا، بی صدا و تکیده ش! )
و بیزارم چون رنگ بخت مادرم هم بود! مادرم هم شب بود که تنهام گذاشت و رفت که برای همیشه بره و تنهام بزاره… هرگز اون صحنۀ پایانی و کلام آخرش در این تراژدی تلخ از صفحۀ ذهنم پاک نمی شه! آخرین نگاهش که اولین اندوه ناکی عمیق زندگی مو شکل داد و حرف آخرش که ” سالا ” بود و ” ر ” رو با خودش برای همیشه برد مثل خیلی چیزای دیگه ش چون مظلومیت ، یک رنگی ، سادگی ، غربت و …
مسافرخسته ی من بار سفررو بسته بود
تو خلوت آیینه ها به انتظار نشسته بود
می خواست که ازاینجا بره اما نمی دونست چرا
دلش پرازگلایه بودولی نمی دونست چرا
دفتر خاطراتشو توتاقچه جاگذاشت ورفت
عکسای یادگاریشو برای ماگذاشت ورفت
دل که به جاده می سپرد کسی اونوصدا نکرد
نگاه عاشقونه ای برای اون دعا نکرد
حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمی زنه
تولحظه های بی کسیش پرنده پرنمی زنه
با کوله بار خستگی تو جاده های خاطره
مسافرخسته ی من یه عمره که مسافره
سادگی مثل شب بارانی
مثل برگان همان بید به آن لرزانی
مثل خورشید پس از ابر سیاه
مثل گلبرگ پس از شبنم ترد
سادگی چون علف تازه آن دشت و دمن
که خورد بره و بزغاله در آن فصل طلوع
مثل شیدایی من
مثل اسپند برآن آتش صبح
چون سروشی که صدا کرد خدا
سادگی مثل سلام من و تو
مثل پیوند گل و باغچه بود
مثل آبی که درآن جوی روان