gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان مارک تواین

زندگی بی نهایت شادتر بود اگر در 80 سالگی به دنیا می آمدیم و به تدریج به 18 سالگی می رسیدیم. مارک تواین

بزرگان به کارهای کوچک و بی اهمیت بسیار زود رسیدگی می کنند. مارک تواین

کار یعنی هر چیزی که مجبور به انجام دادنش باشید و بازی یعنی هر چیزی که مجبور به انجام دادنش نباشید. مارک تواین

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

 نویسنده فرانسوی
 زندگی، مانند جریان آب یک رودخانه است.کریستین بوبن
 شیفته کردن با دوست داشتن فرق دارد .کریستین بوبن
اسراری در این سوی زندگی وجود دارند و اسراری در آن سو. همه جا پُر از اسرار است؛ بهتر آنکه اسرار را پذیرا باشیم و چیزی نپرسیم. کریستین بوبن
 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب
  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی(عبید زاکانی)

 9b3705180b94cdfe5e95390025c89bf6 - عبید زاکانی

عربی با پنج انگشت میخورد
او را گفتند:چرا چنین میخوری
گفت:اگر به سه انگشت لقمه گیرم ،دیگر انگشتانم را خشم آید عبید زاکانی

مردی را که دعوای پیغمبری می کرد نزد معتصم آوردند
معتصم گفت:شهادت میدهم تو پیغمبر احمق هستی
گفت:آری،از آنکه بر قوم شما مبعوث شده ام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد.عبید زاکانی

  بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

دوست داشتن از عشق برتر است …
.عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
.اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سرزند بی ارزش است
و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد
عشق در غالب دلها در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود
و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها، برخلاف
غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می توان گفت
.که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک « خود جوشی ذاتی » است
و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند
و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است
و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را
می توانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که
در چهره هم می نگرند، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و
.ناآشنایی پس از عشق – که درد کوچکی نیست – فراوان است
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند
و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید، و در حقیقت، در
آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند. و پس
از « آشنا شدن » است که « خودمانی » می شوند – دو روح، نه دو نفر، که ممکن است
دو نفر با هم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی کنند و این حالت بقدری
ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد – و سپس، طعم
خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و
آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسفر
بچشم می بینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک
دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و
پاک صمیمی « ایمان » در برابرشان باز می شود و نسیمی گرم و لطیف – همچون روح
یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده
و زمزمه دردآلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا به لرزه می آورد – هر لحظه
پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش
بوستانهای دیگر را به همراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین
و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو می زند
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی « فهمیدن » و « اندیشیدن » نیست
اما دوست داشتن، در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن
را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های
دلخواه را در « دوست » می بیند و می یابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و
دوست داشتن لطیف است و نرم در عین حال پایدار و سرشار اطمینان
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هر چه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم
و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر
عشق هر چه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر
عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند
و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد
عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد
و به روزمرگی – که طبیعت سخت آن را دوست میدارد – سرگرم شود
و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی دراین بیگانه بازار زشت و بیهوده
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن
عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است
و
دوست داشتن « همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن » است

  • 15 سپتامبر 2011
ادامه مطلب

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم

در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم؟

خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی!!!

  • 22 آوریل 2011
ادامه مطلب