اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی

نبینم ات که غریبانه اشک میریزی !


هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن !

بخند ! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی


خزان کجا تو کجا تک درخت من ! باید

که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی


درخت . فصل خزان هم درخت می ماند

تو “پیش فصل” بهاری نه اینکه پاییزی


تو را خدا به زمین هدیه داده چون باران

که آسمان و زمین را به هم بیامیزی


خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد

وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی

  • 19 می 2011
ادامه مطلب