آغاز عشق ، ساحل وقایع دروغ بود

عشقت دروغ ، کل حقایق دروغ بود

دست ظریف و خط شقایق دروغ بود

افسانه بود وقتی مهر تو بر دل نشست

آن لحظه ها ، تمام دقایق دروغ بود

حالا عبور می کنم از هر چه بود و هست

از هر چه چشم های مرا بر دل تو بست

قلبت ولی برای دلم تنگ میشود

صدها دریغ ، قلب من از سنگ می شود

شاید به سنگ بودن خود شرم می کنم

از تنگ بودن قلب خود شرم می کنم

خاتون روزهای قدیمی مرا ببخش

بعد از تو باز خاطره تکرار می شود

مثل طناب بر تن من دار می شود

یادش بخیر عشق تو تنها امید بود

دیگر گذشت ، عشق تو انکار می شود

مردی که رفت پیش خودش کم کسی نبود

چشمی که سوخت قاعدتا تار می شود

وقتی که رفت ، چشم تو بیدار می شود

  • 28 آوریل 2011
ادامه مطلب