شاعر آمریکایی

 gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان والت ویتمن

ابرهای غارتگر دیرزمانی پیروز نخواهند ماند، دیر زمانی صاحب آسمان نخواهند بود و اختران را تنها به ظاهر در کام خود فرو می برند. والت ویتمن

تو نباید آنچه را ثروت و مال می نامند گرد کنی، باید آنچه به دست می آری و هر کامیابی که نصیب می شود با دستهای گشاده به گرد خود بپراکنی. والت ویتمن

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

 

PHOTO 2187917 43497 3069737 main - سخنان جی پی واسوانی

آیا حقیقت دارد که پیش از بدنیا آمدن ما دنیا را اداره می کرد؟
آیا درست است که خداوند پس از آنکه ما دنیا را ترک کردیم آنرا همچنان اداره می کند؟
پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند. جی پی واسوانی

وقت ما برای تامین تسهیلاتی در زندگی صرف می شود که شاید هیچگاه بدانها نیازی نداشته باشیم، زندگی ما تهی از شور زندگی است! جی پی واسوانی

در این دنیای گذرا،دنیایی که چیزها می آیند و می روند ، و هیچ چیز باقی نمی ماند…
آیا چیزی ارزش نگران شدن دارد؟ جی پی واسوانی

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

 

 

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

* من یاد گرفته ام *

من یاد گرفته ام
نخودم را قسمت کنم
با ستاره ی گذر
با مسافرِ خواب
که از تهی می کند عبور

من یاد گرفته ام
با پرندگان
هم سفره باشم
هنگامِ طلوع

یاد گرفته ام
سفر نکنم
میانِ آسمان برای فتح
اگر تو نباشی

من یاد گرفته ام
که یاد بگیرم
با تو بودن را
برای همیشه ماندن در آرزوی خیال!

  • 15 سپتامبر 2011
ادامه مطلب
همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید ،
روی این آبی آرام بلند ،
که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام؟
که تو چندین ساعت ،
مات و مبهوت به آن می نگری؟!
نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم.
من مناجات درختان را ، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
من به این جمله نمی اندیشم.
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت ، همه جا ، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را ، تنها تو بدان
تو بیا ، تو بمان با من ، تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گل ها تو بخند
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه!
پاسخ چلچله ها تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من ، تنها تو بمان
در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!
  • 17 ژوئن 2011
ادامه مطلب