نویسنده کلمبیایی برنده جایزه نوبل ادبیات

 gabriel garcia marquez 3 1.thumbnail - سخنان گابریل گارسیا مارکز

انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین بنگرد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد. گابریل گارسیا مارکز

 رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم گابریل گارسیا مارکز

ترسوی حقیقی از پرواز نمیترسد ،بلکه آن کس که با ترس پرواز را یاد میگیرد ، ترسو است .گابریل گارسیا مارکز

مرگ از پیری نمی آید ، بلکه با فراموشی می آید !گابریل گارسیا مارکز

برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدایی نکن.گابریل گارسیا مارکز

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

از خدا جز خدا را نباید خواست. عرفان نظر آهاری

 285716 - سخنان عرفان نظر آهاری

وقتی راه رفتن آموختی ،دویدن بیاموز.وقتی دویدن آموختی،پرواز را
راه رفتن بیاموز،زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشودو سرزمینهایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز،چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.
و پرواز را یاد بگیر  نه برای اینکه از زمین جدا باشی،برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی… عرفان نظر آهاری

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

66131363448576597317 - دگر چه پرسی ز حال من.......

به سوی تو، به شوق روی تو، به طرف کوی تو،
سپیده دم آیم مگر تورا جویم بگو کجایی؟

نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم
ببین چه بی پروا ره تو می پویم بگو کجایی؟

کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم
به غیر نامت کی نام دگر ببرم

اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی؟
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟

فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟
یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من

دگر چه پرسی ز حال من

تا هستم من اسیر کوی توام درآرزوی توام
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی؟

به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟
فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟

  • 22 فوریه 2012
ادامه مطلب

60917250681377408820 - نشانی خانه‌ات کجاست؟!

این صبح، این نسیم، این سفره‌ی مُهیا شده‌ی سبز، این من و این تو، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند … یکی شدند و یگانه.
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمدیم.
اول فقط یک دلْ‌دل بود. یک هوای نشستن و گفتن.
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. یک هنوز باهمِ ساده.
رفتیم و نشستیم، خواندیم و گریستیم.
بعد یکصدا شدیم. هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گریه، همنَفس برای باز تا همیشه با هم بودن.
برای یک قدم‌زدن رفیقانه، برای یک سلام نگفته، برای یک خلوتِ دل‌ْ‌خاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن …
برای همسفر همیشه‌ی عشق … باران!
باری ای عشق، اکنون و اینجا، هوای همیشه‌ات را نمی‌خواهم
… نشانی خانه‌ات کجاست؟!

سید علی صالحی

  • 22 فوریه 2012
ادامه مطلب

41736026598898328042 - قانون زندگی ام

 

روز و شبم شدی تو ،از آن لحظه که آمدی…
قانون زندگی ام بهم خورد، از لحظه ای که به قلبم آمدی…
نمیدانم چرا میگیرد نفسهایم
نمیدانم چرا اینگونه میریزد اشکهایم
میگویند اینها  همه درد های عاشقیست ،
نمیدانم حرف دلم را باور کنم یا حرف آنها را ،
شاید این هم یکی از درد های همیشگیست
میترسم از آن روزی که رهایم کنی ،
شاید فکر کنی که محال است قلبت را از قلبم جدا کنی
این روزها کار همه بی وفاییست
تا این حد هم نباید مرا به یک عشق ماندگار مطمئن کنی
تو خواستی مرا به خودت وابسته کنی
تو خواستی قلبم را اسیر قلب پاکت کنی
دیگر محال است بتوانی مرا از خودت سیر کنی!
این قلبی که در سینه دارم آن قلب تنها نیست
حال و هوای من مثل گذشته ها نیست
حالا دیگر وجودم نیز مال خودم نیست ،
این اشکهایی که میریزد از چشمانم، دست خودم نیست
این دلتنگی ها و بی قراری هایم حس و حال همیشگیست
قانون زندگی ام بهم خورد ، از لحظه ای که تو آمدی
آمدی و شدی همه زندگی ام ،
هستم تا آخرین نفس با تو، ای تنها بهانه نفس کشیدنم!

  • 17 ژوئن 2011
ادامه مطلب