واژه ی غریبی است

واژه ای است که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام

که چه سخت است انتظار

هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من !

خواهم ماند تنها در انتظار تو

چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو ، نمی دانم؟

شاید که روزی بخوانند بر تو ، عشق مرا

می دانم روزی خواهی آمد ، می دانم

گریان نمی مانم ، خندانم

برای ورودت ای عشق

وقتی به یادت می افتم ، به یاد خاطراتت
نامه هایت را مرور می کنم ، یک بار … نه … بلکه صدها بار

وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد

و اشک شوق بر گونه هایم روانه می شوند
تنها می گویم همیشه در قلب منی !!!

می دانم که باز خواهی گشت … می دانم

به یاد لحظات خوش انتظار و تنهایی

به یاد او و تقدیم به او …

  • 26 آوریل 2011
ادامه مطلب