gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان مارک تواین

زندگی بی نهایت شادتر بود اگر در 80 سالگی به دنیا می آمدیم و به تدریج به 18 سالگی می رسیدیم. مارک تواین

بزرگان به کارهای کوچک و بی اهمیت بسیار زود رسیدگی می کنند. مارک تواین

کار یعنی هر چیزی که مجبور به انجام دادنش باشید و بازی یعنی هر چیزی که مجبور به انجام دادنش نباشید. مارک تواین

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

 

beethoven - سخنان لودویگ وان بتهون
همواره تقوی را به کودکان خود توصیه کنید تنها تقوی عامل خوشبختی است نه پول. بتهوون
ای انسان! خود به یاری خود برخیز! بتهوون
بیشتر از هنرم به دانش خود مدیونم که نگذاشت با خودکشی به زندگی ام خاتمه دهم. بتهوون

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

 

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

 

%D9%8A%D8%A7%20%D8%AD%D8%B3%D9%8A%D9%86.14%D8%A2%D8%B0%D8%B1 - سخنان امام حسین

بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است. امام حسین(ع)

ناتوان ترین مردم کسی است که از دعا کردن واماند و بخیل ترین مردم کسی است که از سلام کردن واماند. امام حسین(ع)

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

 

Albert Einstein e - سخنان آلبرت انیشتن

* «در برابر یک قدرت متشکل و منظم،فقط یک قدرت متشکل و منظم تاب مقاومت دارد!»آلبرت انیشتن

* «این دیگر چه معمایی است که هیچکس مرا درک نمیکند ولی همگان مرا می پذیرند!»آلبرت انیشتن

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

دختر : یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود ، ازش پرسید …؟ چرا

دوستم داری…؟ واسه چی عاشقمی…؟

پسر : دلیلشو نمیدونم … اما واقعا دوست دارم

دختر : تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری…؟ چطور

میتونی بگی عاشقمی…؟

پسر : من جدا دلیلشو نمیدونم ، اما میتونم بهت ثابت کنم دختر : ثابت کنی…؟ نه…! من

میخوام دلیلتو بگی پسر : باشه.. باشه…!!! میگم… چون تو خوشگلی ، صدات گرم و

خواستنیه ، همیشه بهم اهمیت میدی ، دوست داشتنی هستی ، با ملاحظه هستی ،

بخاطر لبخندت ،

دختر : دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد اما متاسفانه ، چند روز بعد ،

اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت پسر نامه ای رو کنارش

گذاشت با این مضمون :

پسر : عزیزم ، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی ،

میتونی…؟ نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم ، گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت

کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی ، پس منم نمیتونم

دوست داشته باشم ، گفتم واسه لبخندات ، برای حرکاتت عاشقتم ، اما حالا نه میتونی

بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم ، اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد

مثل همین الان ، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره عشق دلیل

میخواد…؟ نه…! معلومه که نه!!… پس من هنوز هم عاشقتم عشق واقعی هیچوقت نمی

میره این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره عشق خام و ناقص میگ :

من دوست دارم چون بهت نیاز دارم ولی عشق کامل و پخته میگه : “بهت نیاز دارم

چون دوست دارم “سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما

قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه

hbn - قصه ای عشق کوتاه

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی

برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را

دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر

احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد.

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول

شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی

یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده

ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری

دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه

به او مهلت داد .

همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا

معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت

تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق

رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و

ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))

جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را

به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه

خویش نبینم؟

  • 1 جولای 2010
ادامه مطلب