asheganeh.ir 57 - آدما مثل کتابند

آدما مثل کتابند برگرفته از مطالب جالب.
از روی بعضیها باید مشـــــــق نوشت.
از روی بعضیها باید جریـــــــمه نوشت.
بعضیها رو باید چند بار خواند تا معنیشان را فهمید.
بعضیها را باید نخوانده کنـــــار گذاشت!

  • 29 دسامبر 2012
ادامه مطلب

asheganeh.ir 22 300x225 - عشق

عشق گاهی آسمانی است، گاهی زمینی و گاهی هم زیرزمینی

عشق گاهی پاک است، گاهی ناپاک و گاهی لجنی

عشق گاهی مردانه است، گاهی زنانه و البته گاهی بچگانه

عشق گاهی در زمین نمی‌گنجد و گاهی در یک جیب هم جا می‌شود

عشق گاهی مژه برداشتن از روی گونه است و گاهی سیلی

عشق گاهی به سفر می‌انجامد و گاهی به تخت بیمارستان

عشق گاهی نگاه است و گاهی آغوش

و من میدانم که عشق‌های ده ساله نیز روزی می‌میرند و هیچکس برایشان مرثیه‌ای نخواهد خواند ولی دیده‌ام که برای عشق‌های یک هفته‌ای سالها سیاه پوشیده‌اند.

  • 15 دسامبر 2012
ادامه مطلب

 

از خدا جز خدا را نباید خواست. عرفان نظر آهاری

 285716 - سخنان عرفان نظر آهاری

وقتی راه رفتن آموختی ،دویدن بیاموز.وقتی دویدن آموختی،پرواز را
راه رفتن بیاموز،زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشودو سرزمینهایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز،چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر.
و پرواز را یاد بگیر  نه برای اینکه از زمین جدا باشی،برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی… عرفان نظر آهاری

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

نویسنده امریکایی

 8683 - سخنان ریچارد باخ

 برای بسیاری از مرغان، تنها خوردن غذا مهم است و پرواز اهمیتی ندارد. ریچارد باخ

بهشت، یک مکان نیست و یک زمان هم نیست؛ بهشت یعنی کامل شدن. ریچارد باخ

من وجود ندارم که جهان را تحت تاثیر قرار دهم، وجود دارم که زندگیم را به شیوه ای بگذرانم که مرا شادمان سازد. ریچارد باخ

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

sohrab sepehri50 50 230x300 - وصف زندگی

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری

  • 23 سپتامبر 2011
ادامه مطلب