gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان سقراط

دانش پاک در دلهای ناپاک قرار نمی گیرد.سقراط  

اگر می خواهی هستی را بشناسی، خود را بشناس.سقراط
تنها خوبی موجود در جهان، شناخت و دانش؛ و تنها شر و زشتی، نادانی است. سقراط
تا زمانی که انسان زنده است، فهم این نکته برای او دشوار است که برای جاویدان شدن بایستی بمیرد؛ پس از آن مرگ نباشد. سقراط
 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب
  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

بی تو , مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - بی تو , مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

 

  • 8 آگوست 2011
ادامه مطلب

کاش بودی تا دلم تنها نبود

اسیر غصه ی فردا نبود

کاش بودی تا برای قلب من

زندگی اینگونه بی معنا نبود

کاش بودی تا لبان سرد من

قصه گوی قصه ی فردا نبود

کاش بودی تا نگاه خسته ام

بی خبر از موج و دریا نبود

کاش بودی تا زمستان دلم

این چنین پر سوز و پر سرما نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی

بعد تو زندگی زیبا نبود

کاش پرستوها دیکه شهرمونو ترک نکنن

کاشکی فصل عاشقی تو شهر ما کوتاه نبود

کاش کتاب قصه لیلی و مجنون نمی‌سوخت

کاشکی عشق قربونی توی خیابونا نبود

کاش میشد خاطره را تصویر کرد

کاش میشد لحظه ها را در ظرفی بلورین جمع کرد و هر وقت می خواستیم بیرونشان

میکشیدیم و به نظاره مینشستیم

کاش میشد خاطره ها را در کوزه ای محکم ریخت و بر دوش کشید و برای رفع عطش

مهربانی جرعه ای از آن برکشید

کاش میشد دریچه ای باز کرد به لحظه های خوش خاطره و درونش جهید و زندگی را

از آن شروع کرد

 

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - كاش بودی ...

 

  • 22 آوریل 2011
ادامه مطلب

مرد جوانی , از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود  که ماشین  اسپرت  زیبایی ،  پشت های یک  نمایشگاه  به  سختی را جلب کرده  بود و از ته  دل آرزو می کرد  که روزی صاحب آن ماشین  شود  .

مرد جوان  ، از پدرش  خواسته  بود  که  برای هدیه  فارغ  التحصیلی ، آن  ماشین  را برایش بخرد . او می دانست  که پدر توانایی خرید  آن را دارد  .

بلاخره  روز فارغ التحصیلی فرار سید  و پدرش او را به  اتاق مطالعه  خصوصی اش فرا خواند و به او گفت  :  من از داشتن  پسر خوبی مثل  تو بی نهایت  مغرور و شاد  هستم  و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا  دوست دارم  . سپس یک جعبه  به دست  او داد . پسر , کنجکاو ولی ناامید . جعبه  را  گشود  و در آن یک انجیل زیبا ,  که روی آن  نام  او طلاکوب شده بود ,  یافت  .

با عصبانیت  فریادی برسر پدر کشید  و گفت  :  با تمام  ما و دارایی که داری ،  یک  انجیل به من میدهی ؟

کتاب مقدس را روی میز گذاشت  و پدر را ترک کرد .

سالها گذشت  و مرد  جوان  در کار و تجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده  . یک  روز به  این  فکر افتاد  که پدرش , حتماً خیلی پیر شده  و باید  سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را  ندیده  بود . اما قبل از اینکه  اقدامی بکند  ، تلگرامی به  دستش رسید  که خبر فوت  پدر در آن بود  و حاکی از این  بود  که در , تمام اموال  خود را  به  او بخشیده  است . بنابراین  لازم  بود  فوراً خود را به خانه برساند  و به امور رسیدگی نماید .

هنگامی که به  خانه پدررسید  . در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد . اوراق و کاغذهای مهم  پدر را گشت  و آنها را بررسی نمود  و در آنجا ،  همان  انجیل  قدیمی را باز یافت  . در حالیکه  اشک  می ریخت  انجیل  را  باز کرد  و صفحات  آن را ورق زد و کلید  یک ماشین را پشت  جلد آن  پیدا کرد . در کنار آن ،  یک برچسب با نام همان نمایشگاه  که ماشین  مورد نظر او را داشت  ، وجود  . روی برچسب تاریخ  روز فارغ التحصیلی اش بود  و روی آن نوشته  شده بود :  تمام مبلغ پرداخت شده  است  .

چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان  و جواب مناجاتهایمان  را از دست داده ایم  فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم  رخ  نداده اند … ؟؟؟

  • 16 مارس 2011
ادامه مطلب