gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان فردریش نیچه

 دشمنان خود را دوست بدارید ، زیرا بهترین جنبه های شما را به نمایش میگذارند. فردریش نیچه

سیاستمدار انسان‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند: ابزار و دشمن. یعنی فقط یک طبقه را می‌شناسند و آن هم دشمن است. فردریش نیچه

بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید . فردریش نیچه

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

212601281202513442762335745203165142243 - سخنان پائولو کوئیلو

کشتی در ساحل بسیار امن تر است، اما برای این ساخته نشده است. پائولو کوئیلو

 لازم نیست آدم از کوهی بالا رود تا بفهمد بلند است. پائولو کوئیلو

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

 

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

 

PHOTO 2187917 43497 3069737 main - سخنان جی پی واسوانی

آیا حقیقت دارد که پیش از بدنیا آمدن ما دنیا را اداره می کرد؟
آیا درست است که خداوند پس از آنکه ما دنیا را ترک کردیم آنرا همچنان اداره می کند؟
پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند. جی پی واسوانی

وقت ما برای تامین تسهیلاتی در زندگی صرف می شود که شاید هیچگاه بدانها نیازی نداشته باشیم، زندگی ما تهی از شور زندگی است! جی پی واسوانی

در این دنیای گذرا،دنیایی که چیزها می آیند و می روند ، و هیچ چیز باقی نمی ماند…
آیا چیزی ارزش نگران شدن دارد؟ جی پی واسوانی

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

 

 

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
– شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
  • 17 ژوئن 2011
ادامه مطلب

Photo skin ir Light47 - قصه ی مهربانی

و من امروز به لحظه های هدر شده ام می پندارم

به اشک های تباه شده ام

به روحمو قلب پر تلاطمم را در حلقه ی بلورین کیمیاگری تو اسیر میبینم

قلبی که تو آن را به سادگی روز اول قصه مهربانی در دست گرفتی

اما اینبار نه برای آن اسارت شیرین

بلکه برای هبوط آن به آخر قصه ی مهربانی

تو بر زندان بلورینت سنگ میزنی و مرا به آغاز رمانی تلخ روانه می کنی

رمان زندگی دخترکی که روز را با خیال و شب را به رویای تو به سر می کرد…

دخترکی که هزار بار

چه می گویم؟! صد ها هزار بار

بر لبه پرتگاه وداع کرد

اما حتی یک بار هم نمرد…

شاید دخترک گمشده ای داشت

دخترک ساده خیالباف

یا به چشم مدعیان زمینی دنیا دیده؛ دیوانه ی تنها

اما این داستان، تنها یک داستان نیست

مرور همه ی لحظه های آن داستان قدیمی است

داستان من…

ولی…ولی تو هنوز هم در انتهایی غریبه ی آشنای من

من و این دل اینجاییم

در آغاز داستانی نو

اما نه کوتاه و گذرا

رمـــــــــان گونه و ابــــــدی…

 

  • 31 می 2011
ادامه مطلب