asheganeh.ir 22 300x225 - عشق

عشق گاهی آسمانی است، گاهی زمینی و گاهی هم زیرزمینی

عشق گاهی پاک است، گاهی ناپاک و گاهی لجنی

عشق گاهی مردانه است، گاهی زنانه و البته گاهی بچگانه

عشق گاهی در زمین نمی‌گنجد و گاهی در یک جیب هم جا می‌شود

عشق گاهی مژه برداشتن از روی گونه است و گاهی سیلی

عشق گاهی به سفر می‌انجامد و گاهی به تخت بیمارستان

عشق گاهی نگاه است و گاهی آغوش

و من میدانم که عشق‌های ده ساله نیز روزی می‌میرند و هیچکس برایشان مرثیه‌ای نخواهد خواند ولی دیده‌ام که برای عشق‌های یک هفته‌ای سالها سیاه پوشیده‌اند.

  • 15 دسامبر 2012
ادامه مطلب

 

هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که ، خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است.رابیندرانات تاگور

هنرمند عاشق طبعت است به همین دلیل هم برده و هم ارباب آن است.رابیندرانات تاگور

عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن! . رابیندرانات تاگور

من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام . رابیندرانات تاگور

  بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

booksigning - سخنان بتی جین ایدی

بدون عشق ، ما از هیچ ، نیز کمتر و ناچیزتریم … ما روی زمین حضور داریم تا به یکدیگر یاری رسانیم ، توجه و مهربانی ابراز داریم ، یکدیگر را بفهمیم و درک کنیم و سرانجام گذشت و اغماض داشته باشیم و دیگران را مورد بخشایش خویش قرار دهیم و به خدمت دیگران در آییم . ما به زمین آمده ایم تا برای هر موجودی که در عالم فانی به دنیا آمده است ، احساس عشق و محبت داشته باشیم . ممکن است شکل و ظاهر دنیوی آنها به گونه ای باشد که از پوستی سیاه ، زرد یا گندمگون برخوردار باشند . ممکن است موجوداتی خوبرو ، زشت رو ، باریک اندام یا درشت هیکل و بالاخره فقیر یا غنی ، باهوش یا نابخرد باشند .
اما مهمترین درس این است که آنان را صرفا از شکل ظاهری شان قضاوت نکنیم. بتی جین ایدی

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

 

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه>کوچه گذشتم.
همه تن چشم شدم خیره به دنبال توگشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم.
شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم , گل یاد تو درخشید,
باغ صد خاطره خندید,
عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم,
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم,
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو , همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت,
من , همه محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام,
بخت , خندان و , زمان رام.
خوشهء ماه فرو ریخته در آب,
شاخه ها دست برآورده به مهتاب.
شب و صحرا و گل و سنگ,
همه , دل داده به آواز شباهنگ. یادم آمد تو به من گفتی: ((از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب , آیینهء عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است,
باش فردا , که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی , چندی از این شهر , سفر کن!)) با تو گفتم: ((حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم,
نتوانم!)) روز اول که دل من به تمنّای تو پر زد,
چون کبوتر بر لب بام تو نشستم.
تو به من سنگ زدی , من نرمیدم , نه گسستم.
باز گفتم که تو صیّادی و من آهوی دشتم,
تا به دام تو در افتادم , همه جا گشتم و گشتم,
حذر از عشق ندانم,
سفر از پیش تو هرگز نتوانم , نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت.
مرغ حق , نالهء تلخی زد و بگریخت…
اشک در چشم تو لرزید,
ماه بر عشق تو خندید.
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم,
پای در دامن اندوه کشیدم,
نگسستم , نرمیدم… رفت در ظلمت غم , آن شب و شبهای دگر هم,
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم,
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم…!
بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم…!

  • 11 می 2011
ادامه مطلب

11601071951756120958 - برکه و بيد مجنون....

سالها پیش در یک جنگل بزرگ در شمال روسیه هیزم شکنی بنام ایی وان زندگی می کرد. او جوانی قوی بود. ایی وان خانه چوبی قشنگی برای خودش ساخته بود که خیلی هم به آن افتخار می کرد. ایی وان آرزوی داشتن همسری را داشت که در دخترهای دور و بر خودش آن مشخصات را نمی دید. او فکر می کرد که همسر او باید قد بلند و لاغر اندام با موهای روشن, پوست سفید و چشم های آبی باشد. هر موقع که عرق ریزان تیشه به تنه درختی می زد تا آن را قطع کند, دختر رویاهایش را در کنار خودش مجسم می کرد. وقتی که ایی وان کار نمی کرد به دهات اطراف سفر می کرد, به کلیساها, بازار و غذاخوری ها سر می رد تا دختر مورد علاقه اش را پیدا کند, اما دخترهایی را که او با آنها آشنا می شد, اغلب صورتی پهن و موهایش مشکی داشتند و به اندازه ای قشنگ نبودند که انتظار تصورات او را برآورده بکند…

 

27716617770665616928 - برکه و بيد مجنون....

 

  • 1 می 2011
ادامه مطلب