عصر یک جمعه دلگیر

وقت لالایی خورشید

نعره چکمه قدرت توی کوچمون که پیچید

شعر من از قلم افتاد

بغض من نمیره از یاد

وقت باز جویی من شد

واسه من شکنجه آزاد

من کلاهی بر نداشتم من فقط ترانه می گم

از شقایق می نویسم،شعر عاشقانه می گم

من کلاهی بر نداشتم

به من آزادی نمیدین

از کدوم واژه می ترسین که برام ابد بریدین

نگاتون شما همیشه پی رنگای سیاهه

شما خورشیدو ندیدین،شما راتون اشتباهه

اما من خورشیدو دارم

تو ترانه هام نوشتم

یا نخوندین نمیدونین یا همینه سرنوشتم

آره من غزل فروشم،غزلما می فروشم

زندگیم فقط همینه که هنوز خونه به دوشم

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - آره من غزل فروشم،غزلما می فروشم

  • 12 جولای 2010
ادامه مطلب