کتابی فرخنده بر تو فرو فرستادیم، تا در آیات آن تدبیر کنند و خردمندان از آن پند گیرند. ص آیه ۲۹

بدانید که زندگی دنیا بازی و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و رقابت در افزایش اموال و فرزندان است . همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می‏برد ، سپس خشک می‏شود به گونه‏ای که آن را زرد رنگ می‏بینی،‌سپس خس و خاشاک گردد … زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست. حدید آیه ۲۰

در روی زمین به تکبر راه مرو که نمی توانی زمین را بشکافی و هرگز قامتت به بلندای کوهها نمی رسد. اسراء آیه ۳۷

  بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان جبران خلیل جبران

شگفتا که از مرگ میهراسیم ولی آرزوی خفتن و رویاهای زیبا را داریم.جبران خلیل جبران

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران

هنگامی که به بالای کوه رسیدید ، تازه آغاز بالا رفتن است.جبران خلیل جبران

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

s1 - سخنان امام سجاد

انسان باید متوجه این واقعیت‏باشد که نوع معاشرت با همسایگان، در روح و روانش اثر مى‏گذارد. امام سجاد (َع)

سروران مردم در دنیا، سخاوتمندان و در آخرت، پرهیزگاران هستند.امام سجاد (َع)

بد برادرى است که در وقت توانگرى به تو توجه دارد و در وقت نیازمندى از تو مى‏برد .امام سجاد (َع)

بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه>کوچه گذشتم.
همه تن چشم شدم خیره به دنبال توگشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم.
شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم , گل یاد تو درخشید,
باغ صد خاطره خندید,
عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم,
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم,
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو , همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت,
من , همه محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام,
بخت , خندان و , زمان رام.
خوشهء ماه فرو ریخته در آب,
شاخه ها دست برآورده به مهتاب.
شب و صحرا و گل و سنگ,
همه , دل داده به آواز شباهنگ. یادم آمد تو به من گفتی: ((از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب , آیینهء عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است,
باش فردا , که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی , چندی از این شهر , سفر کن!)) با تو گفتم: ((حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم,
نتوانم!)) روز اول که دل من به تمنّای تو پر زد,
چون کبوتر بر لب بام تو نشستم.
تو به من سنگ زدی , من نرمیدم , نه گسستم.
باز گفتم که تو صیّادی و من آهوی دشتم,
تا به دام تو در افتادم , همه جا گشتم و گشتم,
حذر از عشق ندانم,
سفر از پیش تو هرگز نتوانم , نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت.
مرغ حق , نالهء تلخی زد و بگریخت…
اشک در چشم تو لرزید,
ماه بر عشق تو خندید.
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم,
پای در دامن اندوه کشیدم,
نگسستم , نرمیدم… رفت در ظلمت غم , آن شب و شبهای دگر هم,
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم,
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم…!
بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم…!

  • 11 می 2011
ادامه مطلب