کیستی که من

این گونه

با اعتماد

نام خود را با تو میگویم

کلید خانه ام را

در دستت میگذارم

نان شادی هایم را

با تو قسمت میکنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم ؟

کیستی که من

اینگونه به جد

در دیار رویا های خویش

با تو درنگ میکنم ؟

 

هی….”تو”

با توام…”تو”

خود خود “تو”

تو که تمام ضمیرهای “-ِت”را به انحصار خودَت کشانده ای و عشق این و آن را به جان میخری

و عــــــــــــــــشـــــــ ق میکنی …

میشوی بهانه ی شعر های این و بهانه ی اشک های آن …

غزل غزل پیش میروی و تمام زیبایی های عالم را بنام خود مهر میزنی…

یک شب رقیب ماه شب چهاردهی و یک شب لطافت گل هارا مصادره میکنی….

یک دم نسیم بهار میشوی و یک دم ترنم باران

…یک نفس نجابت تاجیکی و یک نگاه الهه ی زیبایی….

یکی از تو جام می میطلبد و یکی لعل لب….یکی به خاطر تو بیستون میکند و یکی جان میدهد…

کیستی که هرشب معشوقه ی یک شاعر میشوی و استعاره ،استعاره،بیت هایش را شاه بیت میکنی….

کیستی که سیاهی چشم و شب موهایت شعر نازک خیالان را روشن میکند…

آنچنان که از تلخی هایت هم شیرین میسرایند؟!

با “تو”ام….”تو”یی که “نیما” هنوز “من چشم در راهم “را برایت زمزمه میکند…

“تو”یی که حافظ با آن همه وقارش هنوز برایت میخواند:

…ای پسته ی “تو”خنده زده بر حدیث قند/محتاجم از برای خدا یک شکر بخند …

با “تو”ام….ای مخاطب زمینی تمام غزل های خیس…

یک بیت ایهام میشوی و عاشق بیچاره را در ابهام کلمات غرق میکنی…

…یک مصرع تلمیح میشوی و تمام عاشقانت را به رخ شاعر میکشی….

یک آرایه کنایه میشوی و به دل زخم خورده اش نمک میپاشی…

…یک واژه تضاد میشوی و شاعر را به اشکی غرق لبخند مینشانی…

“تو”ای که تمام غزل سرایان عاشقانه برایت غزل میسرایند….

غزل های من “تو” ندارد….

میگویند غزل های بی “تو”غزل نیست….

اگر زحمت نیست…گاه گاهی به دل من هم سری بزن….

گاهی ایهام و تلمیح و استعاره های مرا هم هرس کن….

دستی به روی واژه های بی “تو”ام بکش….

کمی “تو”کنار “من”هایم بگذار…

“تو” بگذار

شاید “من” هم عاشق شدم…..

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - ....تو....

اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ،

اگر به حجله آشنایی ،

برخوردی و عده ای به تو گفتند ،

کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد !

تو حرفشان را باور نکن !

تمام این سالها کنارمن بودی !

کنار دلتنگی دفاترم !

درگلدان چینی


 
 
ta abad3 - ....تو.... 

تو کجایی سهراب؟

آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند…

وای سهراب کجایی آخر؟…

زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !

تو کجایی سهراب؟

که همین نزدیکی عشق را دار زدند,

همه جا سایه ی دیوار زدن !

وای سهراب دلم را کشتند

 

 

 

 

 

  • 25 می 2011
ادامه مطلب