پا 

می رفت

می رفت

می رفت…

غافل از دلی که جا مانده بود!

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - می نویسم

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

0eors6bgo3i0oz695ry - می نویسم

می نویسم تا بدانی :

باران ابرها زود گذرند

و باران چشم عاشق ماندگار تر !

می نویسم تا بدانی :

رد پا فانی و رد عشق سوزنده تر از هر آتش !

می نویسم تا بدانی :

اسم ها تکراری ولی یادشان همواره قشنگ !

می نویسم تا بدانی :

دوستت دارم و تمام نوشته هایم بهانه ست

برای گفتن ” دوستت دارم “های دلم

 

  • 25 می 2011
ادامه مطلب

در اتاقم تنها

با هزاران اندوه

که نبودش پایان

با دلی خسته ز درد

غم تنهایی را می بینم

من چرا میترسم ؟

و به خود می گویم

تو که تنها بودی

چه در آن تازه بهاری که هنوز

کودکی بیش نبودی

دوستت از بام پرید

دلت از غصه شکست

آسمان با تو گریست

و بهارت دی شد

و تو تنها ماندی

پس چرا میترسی ؟

تو که با تنهایی روز و شب

همزادی

تو که با تنهایی عاقبت

خو کردی

هیچ داری تو بیاد ؟

هر زمان بال گشودی

تا به پرواز در آیی

بال پرواز تو شکستند

پر پرواز تو بستند

و تو تنها ماندی

و هنوز تنهایی

پس چرا میترسی ؟

  • 16 می 2011
ادامه مطلب