سخنان میکل آنژ
نقاش،شاعر و پیکر تراش ایتالیایی
 
عشق، سبب رسیدن به خداست. میکل آنژ
 
تا زمانی که ننگ و جنایت دوام دارد، هیچ ندیدن و نشنیدن برای من پایان خوشبختی‌ است.میکل آنژ 
 
 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب
  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشمهایش بوی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن من سوختن

در دل شب چشم به دردوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن از عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

آه میترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

وای از این صید و آه از ان کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

بر چنین نامهربانی دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید

خانه ای ویران تر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گرچه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش میگویم که من دیوانه ام

تا به کی اخر چنین دیوانگی

پیله گی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی گفت نه

گفتمش شیرین زبانی گفت  نه

گفتمش نامهربانی گفت نه

میشود یک شب بمانی گفت نه

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش افسوس او باور نکرد

خود نمیدانم خدایا چیستم؟

یکنفر با من بگوید کیستم؟

بس کشیدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگی است

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من است

شاهد من چشم بیمار من است

فکر میکردم که او یار من است

نه فقط در فکر آزار من است

نیتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغی باهش است

یک شب آمد زیرو رویم کرد و رفت

بغضی تلخ در گلویم کرد و رفت

مذهب او هر چه بادا باد بود

خوشحالش که اینقدر آزاد بود

بی نیاز از مستی می شاد بود

چشمهایش مست مادرزاد بود

یک شبه از عمرسیرم کرد و رفت

من جوان بودم پیرم کرد و رفت

  • 16 مارس 2011
ادامه مطلب