روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو  :
من خوب می شناختمش
نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود
حتی زمان مرگ
آن لحظه های پر از درد و غم و غروب
آن بیقرار عشق
چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو  :
شب در میان تاریکی در نور مهتاب
هر روز در درخشش خورشید تابناک
هر لحظه در برابر آیینه ی زمان
در انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو  :
جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد
هرگز خیانتی به دستان تو نکرد
هرگز نگاه پاک و زلال تو را
با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد
تا آخرین نفس
در انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو  :
افسوس ! دیر شد ؛ ای کاش  !
کمی زودتر می آمدی
اما بگو :
من خوب می دانم
حتی در آن جهان
آن خفته ی خاموش
در انتظار دیدن رویت نشسته است
روزی اگر …….
اما ؛ نه
او هیچوقت دیگر نمی آید
کاش عمرم را به پایش هدر نمی کردم

  • 16 می 2011
ادامه مطلب