تو نیستی که ببینی  چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است  تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان که درنبودن تو  مرا به باد ملامت گرفته اند، ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج ، کنار باغچه ، زیردرخت ها لب حوض
درون آینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کزپاره های ابر سپید  به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم هم زدنی میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند تنها به خواب می ماند
چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی دل رمیده من بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب  در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است

دو چشم خسته من در این امید عبث دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

تو نیستی اما روحت با منه

لبخندت با من نیست اما شادیت رو حس می کنم

تو نیستی تا دردت را به دلم بار کنم

تو نیستی اما شادیت زندگی ات امید زندگی منه

تو نیستی فکر نکن من هم نیستم

تنها به راهم هستم نیستی های دیگر را برای نازنین هام پر می کنم

اما کسی نیست نیستی من را پر کند جز تنها کسم تو

تو نیستی اما روحت با من هست

(دوست دارم مهربونم)

 

  • 23 آوریل 2011
ادامه مطلب