129290 780 - آهاییییییییییییییییییی

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لحجه گلهای نیلوفر صدا کردم.

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم.

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی

ومن تنها برای دیدن آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریر چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید واکردم.

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی   نمیدانم کجا   تا کی   برای چه

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید.

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایش خیس باران شد و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد.

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد  و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توام.       برگرد!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت : تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو :

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم.

و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید     در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر     نمیدانم چرا؟!

شاید به رسم پروانگیمان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

 

  • 28 می 2011
ادامه مطلب