asheganeh96 - دنیای عجیبی ست دنیای ما آدمها

دنیای عجیبی ست دنیای ما آدمها

برهنه می آییم، برهنه میرویم

با این همه عریانی…قلب هیچکس پیدا نیست

دوست می داریم،دوست داشته میشویم

با این همه تنهاییم…

به زندگی خیلی ها غبطه می خوریم

خیلی ها به زندگی ما غبطه می خورند

با این همه هرگز راضی نیستیم…

همه روزی میمیرند،همه روزی میمیریم

با این همه حرص ما را پایانی نیست..

در حالی که همیشه از درد زیستن می نالیم

همه گاهی گناه می کنند، همه گاهی گناه میکنیم

با این همه ما مقصر نیستیم و انگشت اشاره مان همیشه سوی دیگریست

دنیای عجیبی ست

دنیای عجیب ما آدمها…..

  • 17 آوریل 2013
ادامه مطلب

Mike%20Sol Storm%20Of%20Sadness%20 - غروب شهر دلتنگی حضور یک تمنا بود

تمام زندگی بی تو جهنم بود باور کن

مرور خاطراتم بی تو ماتم بود باور کن

صدای گریه ام در کنج تنهایی به تنهایی

بسان بغض غمگین محرم بود باور کن

سکوت رفتنت تا اوج خواهشهای بی پایان

برایم چون معما گنگ و مبهم بود باور کن

برای پرده پایانی عشقم نماندی تو

وجود گرم و پر معنای تو کم بود باور کن

درون کوچه های خلوت احساس غمناکم

صدای پای باران هم پر از غم بود باور کن

برای زخمهای کهنه و ناسور این عاشق

فقط دست شفا بخش تو مرهم بود باور کن

برایم لمس تو هر لحظه و هر جا نگاه من

به شور انگیزی یک قطره شبنم بود باور کن

وجودت در تمام شعرهای من شکوفا شد

به پر معنایی گلهای مریم بود باور کن

غروب شهر دلتنگی حضور یک تمنا بود

برای با تو بودن هر نفس مر گی فراهم بود

 

  • 4 سپتامبر 2011
ادامه مطلب

تا الان هرگز نتونستم بفهمم احساسم نسبت به شب چیه! هم عاشقشم! هم بیزار! عاشقشم! ، چون سیاهه! ساکته! بی صداست! محزونه! صادقه! یک رنگه! و همۀ این ها رو مادرم هم بود!( زلف و چشمای سیاهش! چهرۀ محزون، صادق، بی رنگ و ریا، بی صدا و تکیده ش! )
و بیزارم چون رنگ بخت مادرم هم بود! مادرم هم شب بود که تنهام گذاشت و رفت که برای همیشه بره و تنهام بزاره… هرگز اون صحنۀ پایانی و کلام آخرش در این تراژدی تلخ از صفحۀ ذهنم پاک نمی شه! آخرین نگاهش که اولین اندوه ناکی عمیق زندگی مو شکل داد و حرف آخرش که ” سالا ” بود و ” ر ” رو با خودش برای همیشه برد مثل خیلی چیزای دیگه ش چون مظلومیت ، یک رنگی ، سادگی ، غربت و …

 

27716617770665616928 - داغ مادر(داستان)

 

  • 10 ژوئن 2011
ادامه مطلب