ریاضیدان و فیلسوف یونانی

 image007 - سخنان فیثاغورث

هرگز قبل از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده. فیثاغورث

آدمی را امتحان به کردار باید کرد نه به گفتار ،چه بیشتر مردم زشت کردار و نیکو گفتارند.فیثاغورث

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

نویسنده امریکایی

 8683 - سخنان ریچارد باخ

 برای بسیاری از مرغان، تنها خوردن غذا مهم است و پرواز اهمیتی ندارد. ریچارد باخ

بهشت، یک مکان نیست و یک زمان هم نیست؛ بهشت یعنی کامل شدن. ریچارد باخ

من وجود ندارم که جهان را تحت تاثیر قرار دهم، وجود دارم که زندگیم را به شیوه ای بگذرانم که مرا شادمان سازد. ریچارد باخ

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 8 جولای 2012
ادامه مطلب

 

300px Andr%C3%A9 Maurois, by Philip Alexius de L%C3%A1szl%C3%B3, 1934 - سخنان آندره موروا (3)

نویسنده و بیوگرافی نویس فرانسوی

هر بشری می تواند در ژرفای اندیشه ی خود پناهگاهی بسازد و در آن جای امن، هر گلوله ی سنگین و گران و هر سخن نابجا و نیشدار و مسمومی را ناچیز شمرد. آندره موروا

اگر همه ی مردم می دانستند که همه ی مردم از همه ی مردم چه چیزها که نمی گویند، هیچ کس به هیچ کس سخنی نمی گفت. آندره موروا

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 7 جولای 2012
ادامه مطلب

 

rain - همه می پرسند

 

چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید،

روی این آبی آرام بلند،

که ترا می برد این گونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده ی جام؟

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری؟!

نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این خلوت خاموش کبوترها،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم.

من،مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل

همه را می شنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم!

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی،

تک و تنها به تو می اندیشم.

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.

تو بدان این را، تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان با من،تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب

من فدای تو،به جای همه گل ها تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز،

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را، تو بگو

قصه ی ابر هوا را، تو بخوان

تو بمان با من، تنها تو بمان

در رگ ساغر هستی تو بجوش

 

  • 27 ژوئن 2011
ادامه مطلب
همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید ،
روی این آبی آرام بلند ،
که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام؟
که تو چندین ساعت ،
مات و مبهوت به آن می نگری؟!
نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم.
من مناجات درختان را ، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
من به این جمله نمی اندیشم.
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت ، همه جا ، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را ، تنها تو بدان
تو بیا ، تو بمان با من ، تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گل ها تو بخند
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه!
پاسخ چلچله ها تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من ، تنها تو بمان
در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!
  • 17 ژوئن 2011
ادامه مطلب