gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - خاموش.......

شمع تصمیمش را گرفت….
لبخند زد….
سکوت کرد…
و برای همیشه خاموش شد….
تا دیگر هیچ پروانه ای این چنین عاشقانه نسوزد

  • 21 ژوئن 2012
ادامه مطلب

farapix com 6036b83f6f4d59d1c3da5c8f72457b72 bubble photo37 - ای آبی کی می آیی

ای آبی
کی می آیی
کرانه دلم ابریست
اینجا خورشید یکبار طلوع می کند
و هزاران بار غروب
در حوض قدیمی خانه
ماهی قرمز کوچک
بی صدا گریه می کرد
و کسی اشکهایش را نمی فهمید
ای آبی
کی می آیی
گلهای یاس در دستان من
سر انگشتان تو را می جویند
برای عطر افشانی
من تمام دیروز را
با صدای زخمیم
جنگیدم
صدایم تو را در درونم فریاد می کرد
ای آبی
کی می آیی
فصلهای کوچ یکی بعد دیگری
و هر فصل زخم تازه ای بر پیکر من
می هراسم از دیر آمدنت
آنقدر که
هیچ نمانده باشد
از این تن زخمی
برای همراهی

  • 5 مارس 2012
ادامه مطلب

wpsbsbmqfbjjy10jjj7 - دلم براي کسي تنگ است

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریا می دوخت

و شعرهای قشنگی

چون پرواز پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد

و پری دلم را با وجود خود خالی

دلم برای کسی تنگ است

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

دلم برای کسی تنگ است

که بیاید

و به هر رفتنی پایان دهد

دلم برای کسی تنگ است

که آمد

رفت

و پایان داد

کسی

کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود

  • 23 ژانویه 2012
ادامه مطلب

دور ا دور عاشقت شدم
دور ا دور نگرانت بودم
دور ا دور عشق ورزیدم

و خود نمیدانستی که
نگاههای گاه و بی گاه و بی تفاوتت
سوژه ای برای تفسیر بود
که شب تا به صبحم را رویایی می کرد
و حال..
عاشق شدن و عشق ورزیدنت به دیگری را
دور ا دور میبینم
و از همین دور
..میمیرم..

  • 20 سپتامبر 2011
ادامه مطلب

شقایق گفت : با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و  بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی

 

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - راز شقایق!!!!!!

  • 6 آوریل 2011
ادامه مطلب