عصر یک جمعه دلگیر

وقت لالایی خورشید

نعره چکمه قدرت توی کوچمون که پیچید

شعر من از قلم افتاد

بغض من نمیره از یاد

وقت باز جویی من شد

واسه من شکنجه آزاد

من کلاهی بر نداشتم من فقط ترانه می گم

از شقایق می نویسم،شعر عاشقانه می گم

من کلاهی بر نداشتم

به من آزادی نمیدین

از کدوم واژه می ترسین که برام ابد بریدین

نگاتون شما همیشه پی رنگای سیاهه

شما خورشیدو ندیدین،شما راتون اشتباهه

اما من خورشیدو دارم

تو ترانه هام نوشتم

یا نخوندین نمیدونین یا همینه سرنوشتم

آره من غزل فروشم،غزلما می فروشم

زندگیم فقط همینه که هنوز خونه به دوشم

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - آره من غزل فروشم،غزلما می فروشم

  • 12 جولای 2010
ادامه مطلب
576 -     یادت اون روز برفی .... وسط فصل زمستون...
asheganeh.ir


یادت اون روز برفی
وسط فصل زمستون
تو پریدی پشت شیشیه
من زدم از خونه بیرون

یادت اشاره کردی
آدمک برفی بسازم
واسه ساختنش رو برفا
هرچی که دارم ببازم

گوله گوله برف سرد و
روی همدیگه می چیدم
شاد و خندان بودم انگار
که به آرزوم رسیدم

رو پیشونیش با یه پولک
یه خال هندو گذاشتم
واسه چشماش دو تا الماس
جای پوس گردو گذاشتم

رو سینش با شاخه یاس
یه گلوبند و کشیدم
روی لبهاش با اجازت
طرح لبخند رو کشیدم

یادم با نگرونی
تو یه ها کردی رو شیشه
دزدکی برام نوشتی
تکلیف قلبش چی میشه

شرم گرم لحظه ها رو
توی اون سرما چشیدم
سرخیش رو پوست سرد
آدمک برفی کشیدم

قلبم رو دادم نگفتم
تن اون از جنس برفه
عاشقونه فکر میکردم
نمیگفتم نمی صرفه

ولی فصل آشنایی
زود گذر بود و گریزون
شما از اون خونه رفتین
آخر همون زمستون

رفتی و قصه اون روز
واسه من مثل یه خواب شد
از تب گرم جدایی
آدمک برفی هم آب شد

کاشکی میشد که دوباره
روبروت یه جا بشینم
یا که رد پات رو برف
توی کوچمون ببینم

کاشکی میشد توی دنیا
هیچ کسی تنها نباشه
عمر آدم برفی هامون
امروز و فردا نباشه

قول میدم تا آخر عمر
دیگه قلبم رو نبازم
بعد تو تا آخر عمر

آدمک برفی نسازم ….

  • 1 جولای 2010
ادامه مطلب