گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

 اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا

هر چه بیشتر به کسی عشق میورزیم ، بیشتر در اسرار هر چیز نفوذ می کنیم . مولانا

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

 

نویسنده و فیلسوف بلژیکی

 gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - سخنان موریس مترلینگ

به یاد داشته باشید که شادمانی به اندازه ی غم و غصه واگیردار است. نخستین وظیفه ی افراد شاد این است که دیگران را از شادمانی خود آگاه سازند.موریس مترلینگ

روح ما با این افکار پست و اندیشه های که از حدود معده و شهوت تجاوز نمیکند،آیا اگر از بین برود بهتر نیست!؟ موریس مترلینگ

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

 

47674501774658059747 - پیامک عاشقانه

شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی… سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی
یادمان باشد عشق متعلق به لحظه هاست و نفرین برای همه ی عمر! ! !
هرگاه در وادی زندگی از غروب غم های بی عاطفه خسته شدی به یاد من باش که دلم به یاد توست
ای که مدتهاست بامن نیستی ،
من همانم ، که با من زیستی،
رنجهایم را شنیدی باز هم ،
عاقبت گفتی ، غریبه کیستی ….؟!
نگاهم کن که من محتاج آن چشمان دلتنگم
بگو با من دوباره راز مستی را
که من بی تو به یک دنیا شقایق دل نمی بند

بگم سلام دل میگیره
بگم علیک دل میمیره
فقط میگم دوست دارم
اینجور دل آروم میگیره . .
هر کس که دلی داشت به دلدار سپرد
این دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز . . .
عشق یعنی تا ابد با من بمان
عشق یعنی هم نفس با من بخوان
عشق یعنی با منی دستم بگیر
بی توقع در ره جانم بمیر
گوهر خویش را مکن تقدیم هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی

کو طبیبی تا شکافد قلب خونین مرا
تا ببیند من نمردم عشق تو کشته مرا

  • 18 ژوئن 2011
ادامه مطلب

دل پر کینه ات آرام می گیرد اگر
و افکار گل آلودت زلال
و یا چشمان تار تو اگر شفاف می گردد
و شب، راحت تر از همیشه بر باغ رویا ها قدم را می نهی
زبان ، لکنت رها ، رندتر ، برنده تر ، گویاتر از حال
و اعضای وجودت، کلهم شادمان از این شود
تعلل نیست جایز
من خشکیده را بشکن….

اگر باغ وجودت غنچه می گیرد
وگر تاریکی تو ، ظلمت تو ، نور می گردد
اگر از ناخوشی هایت رها، بر مرکب صحت نشینی
و سنگت، شکل گوهر را به خود گیرد
چراغ لحظه هایت را اگر این روشنایئست
اگر از این شکستن بر تو سودیست
من از ماندن، بخود سودی نمی بینم
تعلل نیست جایز
من خشکیده را بشکن

ولی بعد از شکست این درخت پیر تنها
همان تنها صبور دشت تنهایی
دل پر کینه ات خون میشود
افکار گل آلود تو می خشکد
و چشمان تو نابینا و شب هرگز نمی خسبی
زبانت لال و اعضای وجودت کلهم افسرده میگردد
مرکب صحت، تو را بر زمین ناخوشی می کوبد آنگونه
که تا کوی اجل ، بر سینه پیمائی
چراغ لحظه هایت تا ابد خاموش می ماند

من از ماندن، بخود سودی نمی بینم
اگر از این شکستن، بر تو سودیست
تعلل نیست جایز
من خشکیده را بشکن

ولی ای یار بی همتا
بیا با دیدن خوبی، به چشمت سوی روشن ده
بیا با یاد خوبی ها، زلال افکار خود گردان
بیا با گفتن خوبی، زبان را نافذش کن
بیا با آب خوبی ها، چرک کینه از دل پاک گردان
و در آخر که ای زیبا
بدی، پیوسته بد مبآورد بر سر
توان تنبیه با خوبی
چو ما را سهم از این بازی شکست است
تو با خوبی مرا بشکن، که خوش باشی
تعلل نیست جایز
مکن پروا

من خشکیده را بشکن…

 

 

  • 28 می 2011
ادامه مطلب