باد پَرسه میزند،
تا نان را، از منقار تُرد گنجشکان بِرُباید.
دختران شالیکار پنهان می کنند، دلهاشان رادر سبد چای!
و ما همچنان، از مُردگان پیر، غولهای جوانی میسازیم !
و غولهای جوان را، به قامت مُردگان پیر، کوچک میکنیم …
تا همسنگ گور شود .
باد، پرسه میزند،
ماه چکه میکند از گلوی گنجشک،
و من،
گریهام میگیرد …
در این جغرافیای خستهی بلاتکلیف،
که دامن پُرخارش را
تا آخر دنیا کشیده است.
گریهام میگیرد،
نه برای رفتار متروک عقل،
یا روزنامههای عصر،
یا جمعههای دیوانه،
برای تنهایی
تعمید
دانایی
عشق
شادمانی از کف رفته!
برای ماهیها
با آن پوست پولک پولکشان
که به رودخانه نیامدند.
و برای هر آنچه، به زندگی پیوندمان میدهد.
حالا تو، سبب گریهی مرا میدانی،
و می دانی که هیچ چیز به قدر خندههای تو،
نوزاد ماهیها،
و گلی که به سپیده دمی میشکفد، خوشبختم نمیکند …
به این پست چند ستاره میدهید ؟ رای بدید
[کل: 0 میانگین: 0]
موضوع:
جملات عاشقانه