حکایتی زیبا…
پادشاهی در زمستان به یکی ازنگهبانان گفت : سردت نیست؟
گفت : عادت دارم
گفت : می گویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد .
صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود :
به سرما عادت داشتم اما وعـده لباس گرمت مرا ویــران کرد….
به این پست چند ستاره میدهید ؟ رای بدید
[کل: 3 میانگین: 5]
موضوع:
حکایت