شاید برای آمدن آنقدر دیر بود
که دل از دیر آمدنت هم سیر بود
بین ما پر شده از حجم پوچ فاصله
که همیشه صبور است
و دلیل که همیشه غرور است
و قسمت که همیشه عبور است
و جواب که همیشه سکوت است
بی عشق :
ما می میرد
ماه می گرید`
من می ماند
او می رود
او می خندد
واز ما میم من می ماند و الف آه که آه میکشد تنهاییم را.

م.سامره

  • 1 آوریل 2011
ادامه مطلب

 

mom funny - شعر طنز “مادر” از ایرج میرزا قرن ۲۱ (خیلی جالب)

شعر مادر ایرج میرزا

گویند مرا چو زاد مادر پـسـتـان به دهان گرفتن آموخت

شب ها بر ِ گاهواری من بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم الـفـاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لـب مـن بـر غـنچه ی گل شکفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست


ایرج میرزای قرن ۲۱

گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت

شب ها بر ِ مـــاهــواره تا صبــح بنشست و کلیـپ دیدن آموخت

برچهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت

بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت

هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت

دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازار همـــــواره طلا خریدن آموخت

با دایــــــی و عمّه های جعــــلی پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت

با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند از قوم شــــوهر، بریدن آموخت

آســــــوده نشست و با اس ام اس جک های خفن، چتیدن آموخت

چون سوخت غذای ما شب وروز از پیک، مدد رسیــــدن آموخت

پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت

بابــــــام چــــو آمد از سر کـــار بیماری و قد خمیـــــدن آموخت

  • 31 مارس 2011
ادامه مطلب

دلم تنگ است از این دنیا چرایش رانمی دانم

من این شعر غم افزا را شبی صدبار می خوانم

چه می خواهم از این دنیا ،از این دنیای افسونگر

قسم برپاکی اشکم جوابم رانمی دانم

شروع کودکی هایم، سرآغاز غمی جانکاه

از آن غم تا به فرداها پراز تشویش ،گریانم

بهار زندگی رامن هزاران بار بوییدم

کنون باغصه می گویم خداوندا پشیمانم

به سوی در گه هستی٬ هزاران بار ٬رو کردم

الهی تابه کی غمگین دراین غم خانه می مانم

خدایا باتو می گویم حدیث کهنه غم را

بگو بامن که سالی چند دراین غم خانه مهمانم

دلم تنگ است از دنیا چرایش رانمی دانم

ولی یک روز این غم را زخود آهسته می رانم

  • 16 مارس 2011
ادامه مطلب

گلهای بهشت سایبانت / یک دسته ستاره ارمغانت / یک باغ از گلهای نرگس / تقدیم وجود مهربانت .

تو کی هستی که همه فکر و خیالم شده تو / تو شدی زندگی من ، همه یادم شده تو / یاد تو در خاطراتم وقتی پیدا می شود / می رود دنیا ز یادم چون که یادم شده تو .

دستم از دستت جداست / این تمام ماجراست / دلخوشم شاید بیایی / فردا هم روز خداست .

خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان / باید از جان بگذرد هرکه شود عاشقشان / روز اول که سرشتند ز خاکی گلشان / سنگی اندر گلشان بود ، همان شد دلشان .

زندگی را از درختان آموختم ، شکست را پذیرفتم و دوباره جوانه زدم .

ساحل دلت را به خدا بسپار ، خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد .

قاصدک ! شعر مرا از بر کن ، برو آن گوشه ی باغ ، سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش و بگو باور کن ، یک نفر یاد تو را دمی از دل نبرد .

هر روز برایت رویایی باشد در دست ، نه دور دست ، عشقی باشد در دل ، نه در سر ، و دلیلی باشد برای زندگی نه برای روز مره گی .

یادت باشه زیر گند کبود / تو بودی و من و کلی آدمای حسود / تقصیر همون حسوداست که حالا / هستی ما شده یکی بود یکی نبود .

دوستی مثل درخته ، اینکه چقدر میتونه بلند بشه مهم نیست ، اینکه چقدر ریشه اش میتونه عمیق بشه مهمه .

  • 20 جولای 2010
ادامه مطلب

b64e66670bd03931789d81cfebec7ea7 - ‌ ‌رد‌ پای‌ عشق‌ ‌در زندگی

هرکجا عشق‌ آید و ساکن‌ شود هرچه‌ ناممکن‌ بود ممکن‌ شود در جهان‌ هر کار خوب‌ و ماندنی‌ست‌ ردپای‌ عشق‌ در او دیدنی‌ست.
‌به‌ راستی‌ مگر می‌شود عشق‌ را تعریف‌ کرد؟ مولانا در دشواری‌ آن‌ می‌گوید:
هرچه‌ گویم‌ عشق‌ را شرح‌ و بیان‌ چون‌ به‌ عشق‌ آیم، خجل‌ گردم‌ از آن‌ و درجای‌ دیگری‌ از مثنوی:
در نگنجد عشق‌ در گفت‌ و شنید عشق‌ دریایی‌ است‌ بحرش‌ ناپدید و خود در پایان‌ شعر اعتراف‌ کرده‌ام‌ که: «سالک» آری‌ عشق‌ رمزی‌ در دل‌ است‌ شرح‌ و وصف‌ عشق‌ کاری‌ مشکل‌ است‌ ‌ ‌اما آنچه‌ موجب‌ شد تا شما را در احساس‌ خود در «تصویر عشق» شریک‌ کنم، مفاهیم‌ و تعابیری‌ از کار و زندگی‌ و کیفیت‌ در پیوند با عشق‌ است‌ که‌ می‌تواند شرایط‌ و محیطکاری‌ لطیف‌تر، باکیفیت‌تر و عارفانه‌تر و حتماً‌ سودآورتری‌ را فراهم‌ آورد.
‌ ‌جبران‌ خلیل‌ جبران‌ در کتاب‌ «پیامبر» در فصل‌ «کار» می‌نویسد: «کار با عشق‌ آن‌ است‌ که‌ پارچه‌ای‌ را با تاروپود قلب‌ خود ببافی‌ بدان‌ امید که‌ معشوق‌ تو آن‌ را بر تن‌ خواهدکرد… اگر نمی‌توانی‌ با عشق‌ کار کنی‌ بهتر است‌ کار خود را ترک‌ کنی‌ و بر دروازه‌ معبد بنشینی‌ و صدقات‌ کسانی‌ را که‌ با عشق‌ کار می‌کنند بپذیری…».
●‌ ‌تصویر عشق‌
ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌ عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست‌
عشق‌ یعنی‌ مهر بی‌اما، اگر عشق‌ یعنی‌ رفتن‌ با پای‌ سر
عشق‌ یعنی‌ دل‌ تپیدن‌ بهر دوست‌ عشق‌ یعنی‌ جان‌ من‌ قربان‌ اوست‌
عشق‌ یعنی‌ مستی‌ از چشمان‌ او بی‌لب‌ و بی‌جرعه، بی‌می، بی‌سبو

  • 13 جولای 2010
ادامه مطلب