gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - اس ام اس عاشقانه بسیار زیبا

صدای قلب نیست ..

صدای پای توست که شب ها در سیـــــ ــنه ام میدوی ..

کافیست کمی خسته شوی

کافیست بایستی ..

– – – – – – – – – – – –

این سخن در آسمان باید نوشت:

با تو در دوزخ مداوم

بی تو هرگز در بهشت…
– – – – – – – – – – – –

ای عشق کجاست دیده ی دیدن تو

در باور کیست حس فهمیدن تو

عمری طلبیدیم و نشد قسمت ما

یک لحظه مجال دست بوسیدن تو
– – – – – – – – – – – –

اگر
به یادت نمی‌آیم،
دلیل ِ فراموشی تو نیست؛
من،
ترس از ارتفاع دارم

– – – – – – – – – – – –

آمدن را
از باد و باران بیاموز
رفتن را
از دل ِ من.

– – – – – – – – – – – –

رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

– – – – – – – – – – – –

آدم به جرم خوردن گندم

با حوا

شد رانده از بهشت

اما چه غم

حوا خودش بهشت است
– – – – – – – – – – – –

با نگاهی

هرس کن

علف های هرز دل تنگی م را
– – – – – – – – – – – –

چقدر در تاریکی
مشق ِ رفتن کنم؟

بیا و تکلیف مرا
روشن کن!
– – – – – – – – – – – –

زغال اسفندتم رفیق ! میسوزم تا چشم نخوری !

– – – – – – – – – – – –

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - اس ام اس عاشقانه بسیار زیبا

  • 11 جولای 2011
ادامه مطلب

witx2fihg8wbcg1r1ybc - می گویم قوی باش... 

به خودم می گویم مهم نیست…

به خودم شک کردن را می آموزم :

– ایا واقعا ارزشش را داشت…یا دارد ؟

به خودم خیلی چیز ها گفته ام…و می گویم…

به خودم می گویم…همیشه ، وقت هست برای فراموش کردن…

حداقل به اندازه ی تمامی باقی عمرت…. 

ولی…ته همه ی اینها این است که :

من غمگینم…

 

  • 28 می 2011
ادامه مطلب

توان گفتن آن راز جاودانی نیست !

تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست !


پر از هراس و امیدم که هیچ حادثه ای

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست


ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید

وگرنه پاسخ دشنام مهربانی نیست !


درخت ها به من آموختند : فاصله ای

میان عشق زمینی و آسمانی نیست


به روی آینه پر غبار من بنویس :

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

  • 19 می 2011
ادامه مطلب

شقایق گفت : با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ، چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و  بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی

 

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - راز شقایق!!!!!!

  • 6 آوریل 2011
ادامه مطلب

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== -   راز شقایق

شقایق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

!

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

!

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه

!

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

!

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل

!

ومن ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

!

  • 4 نوامبر 2010
ادامه مطلب