gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - از عشقت نمیگذرم

 

نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک تو
اگر تا آخر دنیا نیز دنیا را بگردم نمی یابم دیگر مثل تو
با اینکه نیستم یک ذره نیز لایق تو
با خجالت میگویم این قلب بی ارزشم برای تو
قلب من مثل قلبهای دیگر زیبا و درخشان نیست
چهره ام را نبین که مثل آنها که در پی تو هستند زیبا نیست
ندارم هیچ چیز در این دنیا جز این قلب
این را هم فدای تو میکنم همین و بس
داشتم از بی کسی و غمهای گذشته میمردم
که تو را دیدم…
به عشق با تو نفس کشیدن ، زندگی به من نفسی دیگر داد
نفس عشقی که  یک بار کشیدم و دیگر نیامد لحظه ای که از درد تنهایی بمیرم
شاید تو همان رویایی که هر شب به خوابم می آمدی
برایم قصه میگفتی و تا سحر در کنارم میماندی
شاید تو همان فرشته ای که در لحظه های غم آرامم میکردی
دستهایم را میگرفتی و مرا نوازش میکردی
گاهی شک میکنم که بیدارم ، نکند که از درد تنهایی بیمارم؟
چشمهایم را باز کردم و دیدم از درد عشق است که اینگونه پر از دلهره و هراسانم
نه دیگر نمیگذرم از تو و این عشق بی پایانت
بگذار تا آرام بگیرد قلبم در آن آغوش مهربانت
در برابر عشق پاکت جز قلب عاشقم، هیچ ندارم ،
تنها نگذار مرا ای عشق بی پایانم من که به جز تو کسی را ندارم!
همین بود حرف دل من تا ابد ، محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!

  • 10 ژوئن 2011
ادامه مطلب

تا الان هرگز نتونستم بفهمم احساسم نسبت به شب چیه! هم عاشقشم! هم بیزار! عاشقشم! ، چون سیاهه! ساکته! بی صداست! محزونه! صادقه! یک رنگه! و همۀ این ها رو مادرم هم بود!( زلف و چشمای سیاهش! چهرۀ محزون، صادق، بی رنگ و ریا، بی صدا و تکیده ش! )
و بیزارم چون رنگ بخت مادرم هم بود! مادرم هم شب بود که تنهام گذاشت و رفت که برای همیشه بره و تنهام بزاره… هرگز اون صحنۀ پایانی و کلام آخرش در این تراژدی تلخ از صفحۀ ذهنم پاک نمی شه! آخرین نگاهش که اولین اندوه ناکی عمیق زندگی مو شکل داد و حرف آخرش که ” سالا ” بود و ” ر ” رو با خودش برای همیشه برد مثل خیلی چیزای دیگه ش چون مظلومیت ، یک رنگی ، سادگی ، غربت و …

 

27716617770665616928 - داغ مادر(داستان)

 

  • 10 ژوئن 2011
ادامه مطلب

03069165785547949225 - به نام عشق

 

همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای
همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای
گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای
گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای
صدای آهنگ عشق برایم غم انگیز است ، اما همیشه آن را گوش میکنم
گاهی شنیدن حرفهایت برایم تلخ است ، اما دائم پیش خودم تکرار میکنم
اگر روزی نباشی در کنارم ، برای من همیشه هستی
روزی اگر بروی ، در قلبم همیشه خواهی ماند
اینجا که هستم پر از دلتنگیست، حس نبودنت در کنارم خاطرم را پریشان کرده
اما حس بودنت در قلبم دلتنگی و غم دوری ات را انکار کرده
گاهی وقتی به دوری می اندیشم قلبم میلرزد، نکند که از من سرد شوی، نکند که با کسی دیگر همنشین شوی ، نکند که ما را فراموش کنی و عاشق کسی دیگر شوی…
نباید بیش از این خودم را با این فکرها برنجانم ،عشق خودش پر از درد و رنج است!
خلاصه این را بگویم برایت ، هر زمان که بخواهی میشوم فدایت
اگر تنهایم بگذاری باز هم مینشینم به پایت
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد
همچنان ادامه داشته باشد….

 

  • 5 ژوئن 2011
ادامه مطلب

ba943298 - خدا...

 

آرزویی کن …

گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه..

ارزویی کن …

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد….

 

  • 4 ژوئن 2011
ادامه مطلب

Photo skin ir Light47 - قصه ی مهربانی

و من امروز به لحظه های هدر شده ام می پندارم

به اشک های تباه شده ام

به روحمو قلب پر تلاطمم را در حلقه ی بلورین کیمیاگری تو اسیر میبینم

قلبی که تو آن را به سادگی روز اول قصه مهربانی در دست گرفتی

اما اینبار نه برای آن اسارت شیرین

بلکه برای هبوط آن به آخر قصه ی مهربانی

تو بر زندان بلورینت سنگ میزنی و مرا به آغاز رمانی تلخ روانه می کنی

رمان زندگی دخترکی که روز را با خیال و شب را به رویای تو به سر می کرد…

دخترکی که هزار بار

چه می گویم؟! صد ها هزار بار

بر لبه پرتگاه وداع کرد

اما حتی یک بار هم نمرد…

شاید دخترک گمشده ای داشت

دخترک ساده خیالباف

یا به چشم مدعیان زمینی دنیا دیده؛ دیوانه ی تنها

اما این داستان، تنها یک داستان نیست

مرور همه ی لحظه های آن داستان قدیمی است

داستان من…

ولی…ولی تو هنوز هم در انتهایی غریبه ی آشنای من

من و این دل اینجاییم

در آغاز داستانی نو

اما نه کوتاه و گذرا

رمـــــــــان گونه و ابــــــدی…

 

  • 31 می 2011
ادامه مطلب