1450889738140474 400x400 - شعر من نه منم از مولانا

شعر من نه منم از مولانا

خواجه مگو که من منم من نه منم نه من منم
گر تو تویی و من منم من نه منم نه من منم
عا شق زار او منم بی دل و یا ر او منم
با غ و بها ر او منم من نه منم نه من منم
یار و نگار او منم غنچه و خار او منم
بر سر دار او منم من نه منم نه من منم
لاله عذار او منم چاره ی کار او منم
حسن وجوار او منم من نه منم نه من منم
باغ شدم زورد او داغ شدم زگرد او
زاغ شدم ز درد او من نه منم نه من منم
آب گذشت از سرم بخت برفت از برم
ماه بریخت اخترم من نه منم نه من منم
لاف زدم ز جام او گام شدم ز گام او
عشق چه گفت نام او من نه منم نه من منم
روح مرا حیات ازو ذات مرا صفات ازو
فقر مرا ذکات از او من نه منم نه من منم
جان مرا جمالازو نفس مرا جلال ازو
عشق مرا کمال ازومن نه منم نه من منم
قرق شدم ز روح او بحر شدم ز نوح او
تا برسد فتوح او من نه منم نه من منم
دولت شید او منم باز سپید او منم
راه امید او منم من نه منم نه من منم
گفت برو تو شمس دین هیچ مگو از ان واین
تا شودت گمان یقین من نه منم نه من منم

  • 24 فوریه 2017
ادامه مطلب

asheghaneh 1 400x400 - شعر های زیبای عاشقانه از مولانا

شعر های زیبای عاشقانه از مولانا

لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی
نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی

جرم را همه عفو کنی بی‌سببی
وین جرم مرا تو دست و پائی نهی
-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
عقل از سودای او کور است و کر
نیست از عاشق کسی دیوانه تر
-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب

بی ساقی و بی شاهد و بی مطرب و نی
شوریده و مستیم چون مستان خراب

ادامه اشعار در ادامه مطلب

  • 16 فوریه 2017
ادامه مطلب

 

گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

 اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا

هر چه بیشتر به کسی عشق میورزیم ، بیشتر در اسرار هر چیز نفوذ می کنیم . مولانا

 بقیه در ادامــــــــــه مـــــــطــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــب

  • 9 جولای 2012
ادامه مطلب

b64e66670bd03931789d81cfebec7ea7 - ‌ ‌رد‌ پای‌ عشق‌ ‌در زندگی

هرکجا عشق‌ آید و ساکن‌ شود هرچه‌ ناممکن‌ بود ممکن‌ شود در جهان‌ هر کار خوب‌ و ماندنی‌ست‌ ردپای‌ عشق‌ در او دیدنی‌ست.
‌به‌ راستی‌ مگر می‌شود عشق‌ را تعریف‌ کرد؟ مولانا در دشواری‌ آن‌ می‌گوید:
هرچه‌ گویم‌ عشق‌ را شرح‌ و بیان‌ چون‌ به‌ عشق‌ آیم، خجل‌ گردم‌ از آن‌ و درجای‌ دیگری‌ از مثنوی:
در نگنجد عشق‌ در گفت‌ و شنید عشق‌ دریایی‌ است‌ بحرش‌ ناپدید و خود در پایان‌ شعر اعتراف‌ کرده‌ام‌ که: «سالک» آری‌ عشق‌ رمزی‌ در دل‌ است‌ شرح‌ و وصف‌ عشق‌ کاری‌ مشکل‌ است‌ ‌ ‌اما آنچه‌ موجب‌ شد تا شما را در احساس‌ خود در «تصویر عشق» شریک‌ کنم، مفاهیم‌ و تعابیری‌ از کار و زندگی‌ و کیفیت‌ در پیوند با عشق‌ است‌ که‌ می‌تواند شرایط‌ و محیطکاری‌ لطیف‌تر، باکیفیت‌تر و عارفانه‌تر و حتماً‌ سودآورتری‌ را فراهم‌ آورد.
‌ ‌جبران‌ خلیل‌ جبران‌ در کتاب‌ «پیامبر» در فصل‌ «کار» می‌نویسد: «کار با عشق‌ آن‌ است‌ که‌ پارچه‌ای‌ را با تاروپود قلب‌ خود ببافی‌ بدان‌ امید که‌ معشوق‌ تو آن‌ را بر تن‌ خواهدکرد… اگر نمی‌توانی‌ با عشق‌ کار کنی‌ بهتر است‌ کار خود را ترک‌ کنی‌ و بر دروازه‌ معبد بنشینی‌ و صدقات‌ کسانی‌ را که‌ با عشق‌ کار می‌کنند بپذیری…».
●‌ ‌تصویر عشق‌
ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌ عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست‌
عشق‌ یعنی‌ مهر بی‌اما، اگر عشق‌ یعنی‌ رفتن‌ با پای‌ سر
عشق‌ یعنی‌ دل‌ تپیدن‌ بهر دوست‌ عشق‌ یعنی‌ جان‌ من‌ قربان‌ اوست‌
عشق‌ یعنی‌ مستی‌ از چشمان‌ او بی‌لب‌ و بی‌جرعه، بی‌می، بی‌سبو

  • 13 جولای 2010
ادامه مطلب